سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
مصاحبه با ابوالفضل جلیلی: دیوانه علامه طباطبایی، والسلام
مادر گفت آواز نخوان میبرندت جهنم
ذن یا بودیسم- که سالانه میلیونها طرفدار میگیرد – این یک ناخن علامه هم نیست اما به ما اجازه نمیدهند درباره این موضوعات حرف بزنیم.
احتمالاً معرفی ابوالفضل جلیلی یکی از دشوارترین کارهای دنیاست، آدمی که به شدت میشناسی اما نمیتوانی معرفیاش کنی. یک دهه و اندی پیش وقتی تلویزیون در مرور آثار جلیلی، فیلم «یک داستان واقعی» را نشان داد احساس کردم سالهاست جلیلی را میشناسم، درست وقتی که جلیلی در فیلم، سینما را رها کرد تا پای صمد را جراحی کند، شاید خیلیها اسم این کار را ضد سینما یا بیرون آمدن از قواعد سینما بدانند اما من آن موقع دوست داشتم، هنوز هم دوست دارم.
من این فیلم در فیلم را باور کردم و نتوانستم اقناع شوم که این هم یکی از آن بازیهای فرمی متداول سینماست. فکر میکنم پسوندها و پیشوندها در شکل اتوکشیده زندگی بیشتر جواب میدهد اما ابوالفضل جلیلی شکل اتوکشیده زندگی نیست، به خاطر همین نمیتوانی معرفیاش کنی. به نظر من او مثل یک روح سیال و سرگردان، دنبال معنای زندگی میگردد و هر چیزی را که به استخدام درمیآورد به خاطر این است که آن حقیقت که مثل یک منظومه پراکنده در درونش میچرخد، مجموع شود. گفتوگوی من با جلیلی حدود سه ساعت طول کشید، آنچه را میشد آورد، آوردهام. پرسشها را هم حذف کردهام که فقط صدای جلیلی را بشنوید:
سالها بود که من میرفتم فستیوالها، بعد درباره علامه طباطبایی صحبت میکردم. از من میپرسیدند این کیست که تو دربارهاش حرف میزنی؟ فیلسوف است؟ میگفتم نه، درویش است؟ میگفتم نه، میگفتند صوفی است؟ میگفتم نه، میگفتم این چهره اسلامی است اما بخشی از اسلام، یعنی عرفان. ضمناً اینها برداشتهای شخصی من است، یعنی تحصیلاتی در اینباره ندارم، بعد میگفتند عرفان یعنی چه؟
نمیفهمیدم یعنی چه، نمیتوانستم بگویم. مثل اینکه شما حال خوشی دارید میگویم این حس خوبی است، اما گفتنی نیست. اولینباری که اصلاً عرفان را حس کردم، تصویری بود که از علامه طباطبایی دیدم. اوایل انقلاب بود، 18 سالم بود، رفته بودم تلویزیون. اسم مرا گذاشته بودند «پسرکی که میدوه، میخنده» شلوغ بودم و به همه هم ایراد میگرفتم، ولی چیزی نمیگفتند. رفته بودم لابراتوار تلویزیون بپرسم فیلمهایم چه شده. – صبح میرفتم فیلمبرداری میکردم، ظهر ظاهر میکردند، بعدازظهر از برنامه کودک پخش میشد- لابراتوار بودم، روی مانیتوری کوچک، روحانیای را نشان میداد، سیاه سفید، فیلم کیفیت بالایی نداشت، دور تند هم میرفت، صدا هم نداشت.
من پیگیر فیلمم بودم که نگاهم افتاد به این تصویر، گفتم این کیه؟ حالا اینها به من میگفتند فیلمهایت آماده است، وردار و برو، من هم میخکوب شده بودم و میگفتم نه، به من بگویید این کیه، تو فکر کن یک آدم 18 ساله با یک تصویر سیاه سفید خطدار دور تند بدون صدا، یک صورت را میبیند و اینطور مجذوب میشود. انگار که مرا در یک اتمسفری فریز کرده بودند، پرسیدم این آقا با چه کسی صحبت میکند؟ گفتند با آمیزمحمود وزیر. آمیز محمود وزیر یکی از بچههای لابراتور بود، اسمش محمود وزیری بود، روی حساب رفاقت محمود وزیر صدایش میزدند.
من میگفتم نه، غیر از محمود وزیری، ببینید! چه دریچههایی با یک تصویر برای من باز میشود، وقتی حقیقتی در این تصویر وجود دارد. گفتند نه، غیر از محمود وزیری کس دیگری نبوده، اینها هم عصبانی شده بودند، کار داشتند، میگفتند برو دنبال کارت، به خدا قسم این تصویر مرا میخکوب کرده بود. محمدتقی شاهرخ از بچههای انجمن اسلامی تلویزیون که بعدها رئیس لابراتوار شد، یکدفعه گفت چه میگویی؟ چه میبینی؟ گفتم من نمیتوانم به شما بگویم چه میبینم، اما چیزی میبینم، حتی گفتم شما نمیفهمید، اگر میفهمیدید شما هم میدیدید.
گفتم فقط اسم این را به من بگویید، بعد که اسمش را گفتند، گفتم من پیدا کردم آن گمشدهام را، این است گمشده من. متأسفانه ایشان فوت شد همان سال 61، اما با همان یک تصویر جهان مرا تکان داد. در خارج به من میگویند ابوالفضل در آیلند خودش زندگی میکند، میآید در اروپا به ما فحش میدهد، بعد میگوییم به تو چه ربطی دارد، مگر اینجا مال تو است، من به آنها میگویم وقتی خدا مرا آفرید به من گفت من کائنات را برای تو آفریدم اما من چون تنبل بودم، آمدم ایران، اما خودش گفت من کائنات را برای تو آفریدم، به آنها میگویم پس کشور تو و ما نداریم. رفته بودم برزیل، یکی از من پرسید تو مگر برزیلی هستی، خیلی راحتی با اینها، گفتم همه ما یک پدر داریم.
بارها درخواست کردهام که کاش اجازه میدادند تجربههای خودم را درباره حجاب و نماز و پدیدههای اینچنینی بازگو کنم. واقعاً تجربه کردهام، یعنی وقتی در ژاپن درباره نماز حرف میزنم و آن ژاپنی به من میگوید چطور میتوانم نماز بخوانم، – نه به خاطر اینکه آدم مهمی باشم- من لایق شدم چیز مهمی را یاد بگیرم. این تمرکزی که شما میگیرید- ذن یا بودیسم- که سالانه میلیونها طرفدار میگیرد این یک ناخن علامه هم نیست اما به ما اجازه نمیدهند درباره این موضوعات حرف بزنیم، تا بخواهیم چیزی بگوییم، میگویند توی فلان فلان شده میخواهی درباره مذهب صحبت کنی.
*یک خاطره/ این کسا سقف کائنات است
یادم است یکبار امام میگفت از خارجی نترسید، خودتان را محکم کنید، هیچ خارجی نمیتواند به ما خدشهای وارد کند، اگر خدشهای وارد کند آن خدشه از خودی است، واقعاً هم همینطور است. ما الان مدام نگران این هستیم که تصویر ما از خارج، خوب نشان داده شود، اما فکر نمیکنیم اگر ما خودمان را خوب کنیم، آن تصویر هم خوب میشود. یک روز به مجلسی رفته بودیم که در آن حدیث کسا میخواندند. من این حدیث کسا را شنیده بودم اما نمیدانستم چیست، ما رسیدیم آنجا.
یک دفترچه مثل عمجزءهای قدیم آوردند، دادند دست من. ما هم گرفتیم. مسئول پخش این کتابچهها آمد انگشتش را با زبانشتر کرد و کتابچه را ورق زد و روی صفحه پنج متوقف شد که یعنی اینجاییم بعد من از لحن کسی که دعا را میخواند، خوشم نیامد. یک جوان 25 ساله بود که خطاب به امام زمان میگفت آقاجون، با یک لحن لاتی هم میگفت آقاجون، من گفتم کسی که درباره امام زمان(عج) میخواهد حرف بزند دستکم 60،50 سال باید داشته باشد، عالمی باشد که وقتی با امام زمان(عج) حرف میزند آن عفت کلام و طهارت و معرفت را داشته باشد، نه اینکه با آن لحن بگوییم آقاجون! قربونت برم، در این حال و هوا بودم، گفتم حداقل بنشینم ببینم محتوای این حدیث کسا چیست.
زیرنویس فارسی این دعا را میخواندم، از صفحه اول شروع کردم، هی آن مسئول پخش کتابچهها میآمد، انگشتش را با زبانتر میکرد و کتابچه را از دست من میگرفت و میگفت داداش! صفحه شش،دوباره وقتی میرفت من میآوردم صفحهای که میخواندم، رویم نمیشد به این مسئول بگویم من ترجمهاش را میخوانم، چندبار آمد به من گفت مثل اینکه پرت هستی. توضیح دادنش در آن موقعیت دشوار بود.
بالاخره دعا تمام شد. حاج آقایی آنجا بود که در واقع بزرگ مجلس بود، همه آمدند با این حاجآقا روبوسی و دیدار. اولینبار بود آنجا رفته بودم. انصافاً آن حاجآقا احترام گذاشت و آمدند طرف من، من هم عرض ارادت کردم و گفتم حاجآقا! من راجع به این حدیث کسا با شما صحبت دارم. بعد که مجلس کمی خلوت شد، گفتم من در این مجلس خیلی حال نکردم، منطقی بود، گفت چرا؟ گفتم من این حدیث کسا را خواندم، از نظر من این حدیث دو معنا و مفهوم دارد. اول میتواند یک داستان فانتزی و کودکانه باشد بین حضرت محمد(ص) و نوههایشان، اگر اینطور باشد این را باید خیلی لطیف خواند.
دوم یک معنای عرفانی دارد که منظور از این کسا- پتو- سقف کائنات است و اهل بیت یعنی انرژی کائنات که این هم مفهوم حماسی و بزرگی دارد، حاجآقا گفت اینها منتظر ظهور امام زمان(عج)اند. اما من گفتم بالاخره آدم باید نسبتی با کسی که صدایش میزند، داشته باشد یا نه؟ نمیشود که آن عدل و داد را در درونت به وجود نیاوری و طالب حضور و ظهور امام عدل باشی. من دیوانه شخصیت علامه طباطبایی هستم، اصلاً آرزویم این است جزئی از ایشان باشم، اما وقتی از من میخواهند فیلم علامه طباطبایی را بسازم میگویم نه، میپرسند چرا؟ میگویم نمیتوانم. در آن شأن نیستم که این فیلم را بسازم، فقط آرزو دارم بسازم، پس تو هم اگر طالب امام زمانی باید در آن وادی قرار بگیری، با داد کشیدن که نمیشود. ما باید تربیت شویم. چارهای نداریم جز اینکه درباره ریزهکاریهای معرفت اسلامی کار کنیم، ما در این زمینه کمکاری کردهایم.
*بنده خدا هستم، پیرو علامه طباطبایی، والسلام علیکم و الرحمهالله
من مقیم فرانسهام، مدتی فرانسه زندگی میکردم، میرفتم کنار رودخانه سن، آخرهای شب در آن سرمای وحشتناک میرفتم آنجا. از بچگی عاشق آوازم. میرفتم کنار رودخانه سن و با صدای بلند آواز میخواندم. آنجا هیچکس نیست که تو را بشناسد و بگوید این دیوانه شده است. من هر وقت که میروم فرانسه، ژاپن یا هر کشور دیگری از ایران و فرهنگ ایران دفاع میکنم اما اجازه بدهید اینجا انتقادی نسبت به خودمان داشته باشم. اینجا اگر کسی بخواهد کنار زایندهرود با صدای بلند زیر آواز بزند، همه میگویند خل و دیوانه شده است، برای اینکه هر کسی درباره هر کسی میتواند و اجازه دارد صحبت کند، اجازه دارد حکم کند.
همان سالها که فرانسه زندگی میکردم تماس گرفتم با ایران، به یکی از دوستانم گفتم چه خبر، گفت یکی را آوردهاند گذاشتهاند مسئول نیروی انتظامی، با یک حالتی گفت میدانی فامیلش چیست؟ گفتم: نه، گفت: قالیباف، گفتم مگر میشناسی؟ گفت: نه، اما از فامیلش معلوم است که کاری نمیتواند بکند.
میبینید ما چقدر راحت صرفاً با یک پسزمینه ذهنی از نام خانوادگی درباره دیگران قضاوت میکنیم؟! اشتباه نشود، من از کسی دفاع نمیکنم ها، در این مملکت تا اسم یکی را ببری، سریع میگویند آدم فلانی است، من آدم هیچکس نیستم. من بنده خدا هستم، پیرو علامه طباطبایی، والسلام علیکم و رحمهالله. گاهی البته با شیخ ابوالحسن خرقانی هم حال میکنم.
*جاز، موسیقی نیست، لگدکوبی است
یک روز نماز میخواندم، نماز به من حال نداد. بعد با خودم گفتم یکبار دیگر بخوانم؟ گفتم ول کن، کار دارم. خدا شاهد است، یک جای سردی هم بودیم، از بچگی با خدا خیلی صحبت میکنم. گفتم خدایا قبول کن دیگر، گفت من قبول میکنم، ولی سؤالی از تو دارم، گفتم بپرسید، گفت اگر این نمازی که خواندی پلان فیلمات بود، تکرار میکردی یا نه؟ گفتم اگر صدبار هم میشد تکرار میکردم، گفت: بیمعرفت یک تکرار هم برای ما کن، یک تکرار شد چهار تکرار. من چهار بار نماز را از اول تا آخر خواندم.بعضی وقتها وسط حمد، میگویم خدایا! ببین چه حالی داریم میکنیم. یکهو همانجا خراب میشود، یعنی اصلاً فراموش میکنم رکعت اول بودم، رکعت دوم بوم، کجا بودم.
*دموکراتیکترین حرف بشر را امام حسین(ع) زده است
یک بار در دلم به امام حسین(ع) گفتم شما یک چیزی به ما بگویید وقتی یک خارجی از من پرسید اصلاً عاشورا یعنی چه، امام حسین(ع) دنبال چه بود، من دیگر به آن خارجی نگویم امام حسین(ع) مظلوم بود، آن خارجی که اینها را نمیفهمد، چیزی به من بگویید یاد بگیرم و به این خارجیها بگویم. یک دفعه این جمله امام حسین(ع) به ذهنم آمد که «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.» این دموکراتیکترین حرف بشر امروز است، من حاضرم ساعتها راجع به این جمله حرف بزنم.
*گفتم خدایا! خودت جواب را برسان
در ژاپن سخنرانی داشتم، سؤالی پرسیدند درباره حجاب. پرسیدند نظر شما درباره حجاب چیست؟ من یک بازیگر زن ژاپنی را آوردم در فیلم «حافظ» بازی کرد، هنرپیشه معروفی بود. زمان نمایش عمومی فیلم در ژاپن، بازیگر این فیلم با لباسهای ایرانی- لباس بلوچی فیلم- روی صحنه رفت. خب آن موقع جو علیه ایران سنگین بود و در ژاپن هم رسانهها همین گمان را داشتند که ناامنی در ایران زیاد است.
جلوی آن جمعیت از این بازیگر ژاپنی پرسیدم شما در ایران بودید، فضا چطور بود؟ گفت اینها دروغ است، آنجا همه خوب و خوشاخلاق هستند. بعد من هر جا که دوست داشتم میرفتم، ضمناً آنجا زنسالاری است تا مردسالاری، نمونهاش هم همین آقای جلیلی که از زنش میترسید. بعد از حرفهای این بازیگر، از من پرسیدند نظر شما راجع به حجاب چیست؟ این از آن لحظههایی بود که گفتم خدایا به دادم برس! گفتم انسان همیشه دوست دارد در فضای محرمی باشد، وقتی شما در حریم خودت هستی لذت میبری از زندگی. از لباس بگیر، از صدا بگیر، نامحرم میتواند هزار چیز باشد. نامحرم که فقط مرد نامحرم نیست.
مثال زدم، گفتم شما یک دختری و جلوی آینه ایستادهای، محو چهره خودت هستی، یک صدا که میآید سریع رو از آینده برمیگردانی، میگویی چی بود؟ غریبه نبود، مادرت بود. مادر که نامحرم نیست اما آنجا حریم تو را به هم زد، دوباره برمیگردی به آینه، بعد یک بار دیگر میبینی در محکم به هم کوبیده شد، دوباره رو از آینه برمیگردانی، میگویی کی بود؟ کسی نبود، باد بود. باد چشم دارد؟ نه، اما مثل یک نامحرم وارد حریم تو شد و آرامش تو را به هم زد.
آنجا گفتم مادر من پارچهای که ضخامتش یک میلیمتر هم نبود میانداخت روی سرش و میگفت من داخل این چادر، حریم خودم را دارم، لذت میبرم، گفتم حجاب همین است که کسی وارد حریم شما نشود. پرسیدم آیا جامعهای داریم که در آن همه محرم آدم باشند؟ گفتند نه، Impossible (غیرممکنه) گفتم پس باید در حریمت باشی و حجاب همین حریم است.
*مادر گفت آواز نخوان میبرندت جهنم، گفتم برای حضرت علی(ع) میخوانم
کتابی دارم که الان دیگر گیر نمیآید، خودم هم ندارم. اسمش هست «تمام ایام کودکی من در یک چمدان گذشت» آن سالی هم که نوشتم، فکر میکنم سال 68 بود، در شورای کتاب کودک، کتاب سال شد. این کتاب در واقع داستان کودکیهایم است. ما در خانهمان کمدی داشتیم، قدیم کمد سه لت میگفتند. این کمد، یک چمدان خیلی بزرگ داشت.
مادرم میگفت هی نرو، وسایل این کمد را به هم نریز، اینها جهیزیه من است اما وقتی مادرم نبود، در این کمد را باز میکردم، در چمدان را باز میکردم و همه وسایلش را میریختم بیرون، بعد میرفتم داخل این چمدان، درش را نیمه بسته میکردم و آواز میخواندم، بعد وقتی آواز میخواندم احساس میکردم این چمدان میرود بالا و من روی کوهها و جنگل و دریاچهها پرواز میکنم، یک دفعه که صدا میآمد ابوالفضل! تو دوباره رفتی سراغ چمدان؟ انگار که یک دفعه مرا از آن ارتفاع میکشیدند پایین، محکم میخوردم زمین، با ترس نگاهش میکردم.
مادر میپرسید چرا میروی آن تو؟ آنجا چه کار میکنی؟ گفتم میروم آواز میخوانم، میگفت آواز بخوانی، میبرندت جهنم، میگفتم من برای حضرت علی(ع) میخوانم. باور داشتم برای حضرت علی(ع) میخوانم و آن پرواز را باور داشتم. سالها بعد که داشتم میرفتم سوئیس، چیزهایی که از آن بالا میدیدم، تماماً تصاویری بود که در آن چمدان دیده بودم.- جهان
گزارش فیلمهای شبکه یک در نوروز 92
شیرینی کام تلویزیون با «یه حبه قند»/رقابت تارانتینو و اسپیلبرگ در نوروز
فیلم سینمایی «یه حبه قند» به کارگردانی «رضا میرکریمی» روز اول عید از شبکه یک سیما پخش میشود.فیلمهای «جانگوی آزاد شده» و «اسب جنگی» از دیگر فیلمهای نوروزی شبکه یک هستند.
شبکه یک سیما فیلمهای سینمایی و تلویزیونی متعددی را برای پخش در نوروز 92 در نظر گرفته است.
بنا بر این گزارش، پخش فیلمهای سینمایی شبکه یک از روز دوشنبه 28 اسفندماه آغاز و تا 16 فروردین سال بعد ادامه مییابد. این فیلمها هر روز ساعت 16 از شبکه یک پخش میشوند و تکرار آنها روز بعد ساعت 10 روانه آنتن میشود.
در میان فیلمهای انتخابی؛ فیلم سینمایی «یه حبه قند» ساخته رضا میرکریمی خودنمایی میکند.
**اسامی کامل فیلمهای شبکه یک در نوروز 92 به شرح زیر است:
**سرقت از بانک
این فیلم سینمایی روز دوشنبه 28 اسفند پخش میشود.
سرقت از بانک به کارگردانی راجر دونالدسون ساخته شده است.
مارتینی پیشنهاد سرقت از بانکی در خیابان بیکر لندن را به تری میدهد. هدف آن ها صندوق امانات پر از پول نقد و جواهرات بانک است. غافل از این که صندوق ها علاوه بر پول، حاوی اسناد محرمانه کثیفی هستند که تری و گروهش را به شبکهای مخوف از جرم و جنایت و فساد متصل می کند...
**«دوباره زندگی» (les Intouchables)
این فیلم سینمایی که روز سه شنبه 29 اسفند پخش میشود محصول سال 2011 کشور فرانسه است.
«فلیپ» مرد معلولی است که برای امورات روزانه خود نیاز به پرستار تمام وقت دارد. در مصاحبه با داوطلبین برای این کار، او با پسر جوانی به نام «دریس» آشنا میشود که انگیزه چندانی برای انجام این کار ندارد.فلیپ او را متقاعد میکند که پرستاری او را بر عهده گیرد. روحیه شاد و ماجراجویانه دریس به کلی زندگی فلیپ را دگرگون میکند و او را از افسردگی در میآورد. دریس با تلاش بسیار فلیپ را متقاعد به ازدواج میکند و خود نیز به عنوان دوستی خوب در کنار او میماند.
**«چک»
آخرین فیلمی که در سال 91 و روز چهارشنبه 30 اسفند از شبکه یک پخش میشود؛ فیلم سینمایی «چک» تولید سال 90 به کارگردانی کاظم راستگفتار است.
در این فیلم سینمایی فرهاد آئیش، همایون ارشادی و شاهرخ استخری ایفای نقش کردهاند.
روز پنجشنبه چهار مسافر که عبارتند از یک پیرمرد، یک پسر جوان و دو میانسال سوار یک تاکسی میشوند. در مسیر کیف پیر مرد توسط یک موتوری از پنجره تاکسی دزدیده میشود. راننده تاکسی به خواست سایر مسافران در پی تعقیب دزد بر میآید. آنها عاقبت دزد را گرفته و کیف پیرمرد را به او باز میگردانند. پیرمرد در قبال این کمک چکی در وجه حامل برای سه مسافر و راننده میکشد. آنها برای نقد کردن چک مجبور میشوند پنجشنبه و جمعه را در کنار هم بگذرانند و همین سرآغاز ماجراهای جالبی بین آنها میشود. روز شنبه آنها برای نقد کردن چک به بانک میروند و در آنجا متوجه میشوند که پیرمرد فوت کرده است وهیچ پولی به آنها نمیرسد.
**«یه حبه قند»
اولین فیلم سینمایی که در سال 92 از شبکه یک به روی آنتن میرود، فیلم سینمایی «یه حبه قند» به کارگردانی «رضا میرکریمی» است.
در این فیلم که 110 دقیقه زمان دارد، سعید پورصمیمی، رضا کیانیان، نگار جواهریان، ریما رامینفر و ... ایفای نقش کردهاند.
«پسند» دختر آخر یک خانواده سنتی ایرانی است که قصد ازدواج دارد. سه خواهر بزرگترش که همگی ازدواج کرده و صاحب همسر و فرزند هستند به خانه آنها آمده و به صورت کاملا سنتی و ایرانی مراسم شب حنابندان را برگزار میکنند. صبح روز عروسی دایی عزت که حق پدری بر گردن «پسند» دارد و از ازدواج او چندان راضی نیست در هنگام خوردن صبحانه یک حبه قند را به درون دهانش میاندازد، اما قند در حلقش گیر کرده و او را خفه میکند. این ماجرا عروسی «پسند» را به عزا تبدیل کرده و باعث میشود تا خواهرها بساط عروسی را جمع کرده و تدارک مراسم عزا را ببینند.
**«جانگوی آزاد شده» (Django unchained)
فیلم سینمایی «جانگوی آزاد شده» روز جمعه 2 فروردین از شبکه یک پخش میشود.
این فیلم آخرین ساخته کوئنتین تارانتینو است که جیمی فاکس، لئوناردو دیکاپریو و کریستوفر والتز در آن ایفای نقش کردهاند.
جانگو یک برده است که توسط یک ارباب سخاوتمند به نام دکتر کینگ شولز خریداری میشود. از آنجا که شولز اعتقادی به بردهداری ندارد، جانگو را آزاد میکند و آن دو در کسب وکاری که شولز به راه انداخته با هم شریک میشوند. بعد از یک زمستان پر سود، آن دو با هدف پیدا کردن همسر جانگو به نام برومهیلدا به می سی سی پی میروند. آن دو با زیرکی وارد مزرعهای میشوند که برومهیلدا به عنوان برده در آن مشغول کار است. کالوین کندی ارباب مزرعه و بسیاری از اعضای آنجا تحت تاثیر جانگو و شولز قرار میگیرند اما استفن که نوکر مخصوص کالوین کندی است به آنها شک میکند. جنگو و شولز برای حفظ نقشه خود مجبور به ترک مزرعه میشوند اما پس از مدتی جانگو بازگشته و با انتقام از استفن موفق به نجات همسرش میشود.
**فیلم تلویزیونی
شبکه یک برای روز شنبه 3 فروردین یک فیلم تلویزیونی ایرانی به روی آنتن میبرد که نام آن هنوز مشخص نشده است.
**«یادآوری کامل» (Total Recall)
فیلم سینمایی «یادآوری کامل» روز یکشنبه 4 فروردین از شبکه یک پخش میشود. این فیلم به کارگردانی لن وایزمن ساخته شده و محصول مشترک کشورهای آمریکا و کانادا در سال 2012 است.
این فیلم تخیلی 110 دقیقه زمان دارد.
کره زمین به غیر از دو منطقه مختلف در دو نیمکره شمالی و جنوبی غیر قابل سکونت شده است. یک منطقه محل سکونت مجمع کنترل مرکزی است که سعی دارد قسمت دیگر را که مستعمره نام دارد به تصرف خود در آورد و پس از نابودی ساکنان آن، دنیای جدیدی همراه با زندگی رایانهای با حضور رباتها به وجود بیاورد. «کارل» که ساکن مستعمره و کارگر سادهای در کارخانه رباتسازی واقع در مجمع کنترل مرکزی است با یادآوری اندکی از گذشته حذف شده از حافظه اش، متوجه میشود که سالها به عنوان مأموری برای اهداف ضد بشری مجمع کنترل مرکزی فعالیت داشته است او میفهمد که افراد گروه مقاومت در مستعمره که «کارل» علیه آنها فعالیت میکرده، اهداف بشر دوستانه داشتهاند و ضد استعمار مجمع مرکز کنترل مبارزه می کنند. پس او تصمیم به همکاری با آنها میگیرد و موفق به از بین بردن تشکیلات آنها میشود.
**«آلزایمر»
فیلم سینمایی «آلزایمر» به کارگردانی «احمدرضا معتمدی» ساخته شده و مهدی هاشمی، فرامرز قریبیان و مهتاب کرامتی در آن ایفای نقش کردهاند.
زنی که در یک تصادف همسر خود را از دست داده است هر سال برای یافتن او به روزنامه آگهی میدهد. از سوی دیگر مرد بر اثر این تصادف دچار آلزایمر شده و این فراموشی سبب میشود که مرد قادر به شناسایی همسرش نباشد. پس از سالها پلیس مرد را پیدا میکند اما برادر مرد که قصد ازدواج با همسر او را دارد با طرح دسیسهای پلیس را گمراه کرده و شهادت میدهد که مرد یافته شده برادرش نیست. در نتیجه باعث جدایی مجدد زن و شوهر گمشده میشود.
**«شرلوک هلمز: بازی سایهها» (Sherlock Holmes: a Game of Shadows)
فیلم سینمایی «شرلوک هلمز: بازی سایهها» محصول کشور آمریکا در سال 2011 است.
این فیلم به کارگردانی گای ریچی ساخته شده و جود لو و رابرت دانی جونیور در آن ایفای نقش کردهاند.
این فیلم روز سهشنبه 6 فروردین پخش میشود.
شرلوک هلمز به همراه دوست و همکار صمیمیاش دکتر واتسون در پی دستگیری بزرگترین جنایتکار فرانسه به نام دکتر موریارتی بر میآیند. او با اجیر کردن شخصی به نام رنه شروع به بمب گذاری در شهر کرده و به صورت همزمان از شخصی به نام سباستین میخواهد که در شلوغی شهر رقبای او را یکی پس از دیگری بکشد. شرلوک هلمز با یافتن سمیزا که خواهر رنه است رد او را یافته و در پی تعقیبش بر میآید. رنه که در یک مهمانی بزرگ قصد کشتن یکی از افراد سر شناس شهر را دارد توسط دکتر واتسون و سمیزا شناسایی شده و از این کار باز میماند. در همین مهمانی شرلوک هلمز با دکتر موریاتی درگیر شده و با پرت کردن او از ایوان عمارت به رودخانهای خشمگین که در زیر ایوان روان است سبب مرگ او میشود.
**فیلم تلویزیونی
شبکه یک برای روز چهارشنبه 7 فروردین یک فیلم تلویزیونی ایرانی به روی آنتن میبرد که نام آن هنوز مشخص نشده است.
**«نوکاس»
فیلم سینمایی «نوکاس» روز پنجشنبه 8 فروردین ساعت 23 از شبکه یک پخش میشود.
نوکاس به کارگردانی اریک اسکادبرگ در سال 2010 ساخته شده و فورد وینتز کانز و مارتین سینوبرگ در آن ایفای نقش کردهاند.
یک گروه سارق مسلح که لباس پلیس ضدشورش را به تن کردهاند به بانک نوکاس در شهر استاوینگر در کشور نروژ حمله میکنند و مبلغ 57 میلیون کرون نروژ را میربایند. سارقان پس از ورود به بانک کامیون بزرگی را جلوی درب پارکینگ اداره پلیس آتش زده و مانع خروج ماشینهای پلیس از اداره میشوند. آنها پس از فرار از بانک قصد خروج از شهر را دارند که توسط پلیس تحت تعقیب قرار گرفته و در خیابانهای شهر به هم تیراندازی میکنند. رئیس پلیس و چند سارق عاقبت کشته و زخمی شده و بقیه سارقین دستگیر میشوند. آنها که محکوم به دزدی و همدستی در قتل نیروی پلیس هستند به زندان می افتند. پلیس 6 میلیون کرون به سرقت رفته را مییابد اما 51 میلیون کرون ناپدید شده و تا به امروز نیز پلیس نروژ نتوانسته این مبلغ پول را پیدا نماید.
**«پرتگاه» (Man on The Ladge)
فیلم تلویزیونی «پرتگاه» محصول سال 2012 به کارگردانی اسکرلس است. این فیلم در مدت زمان 95 دقیقه پخش میشود و سام ورسینکتون و مندی گنزالس در آن ایفای نقش کردهاند.
نیک کسیدی سارقی است که برای مراسم تدفین پدرش از زندان خارج شده و با همدستی برادرش جویی و نامزدش آنجی از محل حادثه میگریزد. او با تغییر هویت خود وارد هتلی شده وانمود میکند که با پریدن از پنجره اتاقش قصد خودکشی دارد. پلیس منطقه برای جلوگیری از اقدام او وارد عمل میشود غافل از اینکه در ساختمان کناری هتل، جویی و انجی با مهارت خاصی موانع را پشت سر میگذارند تا به یک قطعه انگشتر الماس دست یابند که چند سال قبل دیوید انگلندر با دزدیدن این الماس و تهمت به نیک کسیدی سبب به زندان افتادن او شده است. نیک با این نقشه الماس را یافته و بیگناهی خود را ثابت میکند و پلیس «دیوید انگلندر» را به جرم دزدی الماس دستگیر میکند.
**«سگ آبی» (The Beavar)
فیلم سینمایی «سگ آبی» محصول سال 2011 کشور آمریکاست.
این فیلم به کارگردانی جودی فاستر ساخته شده و فاستر به همراه مل گیبسون در این فیلم خانوادگی ایفای نقش میکنند.
والتر که به علت بیماری افسردگی نسبت به زندگی خود و اطرافیانش بی تفاوت شده است بطور ناخواسته دچار دوگانگی شخصیت شده و یک عروسک سگ آبی دستکش را بعنوان نزدیکترین دوست و همدم خود انتخاب و معرفی میکند. او از دیگران میخواهد که بعد از این بجای او با عروسکش صحبت کنند. او این عمل خود را نوعی عروسک درمانی برای ازبین بردن افسردگی اش با تجویز دکتر روانشناس اعلام میکند. پس از مدتی ، والتر غرق شخصیت دوم خود می شود و برای جدایی از عروسک مجبور به تحمل رنج زیادی می شود. همه این اتفاقات سبب تغییر دیدگاه های او در زندگی شده و او بار دیگر به آغوش خانوادهاش باز میگردد.
**«سرقت بزرگ»(The Grand Heist)
«سرقت از بانک» تاریخی و حادثهای است و محصول سال 2012 کشور کره جنوبی است.
این داستان مربوط به قرن هجدهم و مربوط به دوران سلسله «چوسان» است. در آن دوران قیمت یخ با طلا برابری میکرد. قالبهای یخ در زمستان از رودخانههای یخ زده استخراج و در یخچالخانه سلطنتی انبار میشد تا در طول تابستان استفاده شود. گروهی از افراد سودجو با توطئههای فراوان توانستند حق انحصاری تجارت یخ را بدست بگیرند. در این بین گروهی تصمیم میگیرند تا با دزدیدن یخ از یخچالخانه سلطنتی و تقسیم آن در بین مردم به ظلم و ستم اربابها که تجارت یخ را در انحصار خود گرفتهاند پایان دهند. آنها در عملیات خود موفق شده و اربابان نابکار به سزای کار خود میرسند.
**فیلم تلویزیونی
شبکه یک سیما برای روز 12 فروردین مصادف با روز جمهوری اسلامی یک فیلم تلویزیونی ایرانی در نظر گرفته است که نام آن هنوز مشخص نشده است.
**فیلم تلویزیونی
شبکه یک سیما برای روز13 فروردین مصادف با روز طبیعت یک فیلم تلویزیونی ایرانی در نظر گرفته است که نام آن هنوز مشخص نشده است.
**نجات بزرگ (Big Miracle)
فیلم تلویزیونی نجات بزرگ محصول کشور آمریکا در سال 2012 روز چهارشنبه 14 فروردین ماه از شبکه یک پخش میشود.
این فیلم تلویزیونی به کارگردانی کن کواپسین ساخته شده و درو بری مور و جان کراسینکی در آن ایفای نقش کردهاند.
در یکی از شهرهای کوچک واقع در آلاسکا یک گزارشگر تلویزیونی به نام آدام به همراه یکی ازاعضای انجمن حفاظت از محیط زیست تصمیم میگیرند جان سه نهنگ خاکستری را نجات دهند. این نهنگها به علت یخبندان سطح آب در حفرهای به دام افتاده و مرگشان نزدیک است. با اطلاع رسانی گسترده و کمک مردم محلی و مقامات این نهنگها نجات یافته و به زندگی ادامه میدهند.
**«اسب جنگی» (War Horse)
فیلم سینمایی اسب جنگی روز پنجشنبه 15 فروردین از شبکه یک پخش میشود.
این فیلم سینمایی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال 2011 ساخته شده و به مدت 140 دقیقه از تلویزیون پخش میشود.
در این فیلم سینمایی جرمی ایروین و امیلی واتسون ایفای نقش کردهاند.
آلبرت که در خانوادهای روستایی بزرگ شده است به یک اسب که در مزرعه آنها به دنیا آمده بسیار دلبسته میشود. این اسب که جویی نامیده میشود، توسط آلبرت تربیت شده و بزرگ میشود. پدر آلبرت در یک خشکسالی بزرگ محصولات مزرعه اش را از دست میدهد و تصمیم میگیرد تا با فروش جویی به افسران ارتشی، پول خوبی بدست آورد. افسران ارتش این اسب را به فرانسه برده و در طول جنگ جهانی اول از آن استفاده می کنند. پس از شکست فرانسه از آلمان این اسب به عنوان غنیمت جنگی به دست آلمانها میافتد. آلبرت که طاقت دوری از اسبش را ندارد به جبههها رفته و به دنبال جویی میگردد. جویی را پیدا کرده و پس از جنگ با او به مزرعه پدریاش باز میگردد.
**فیلم تلویزیونی
شبکه یک برای روز جمعه 16 فروردین یک فیلم تلویزیونی ایرانی در نظر گرفته که عنوان آن هنوز مشخص نشده است.
Argo, the Iran hostage crisis and US-Iran relations: a Q&A with Ambassador John Limbert
By Tevin Tatro
On March 9, Ambassador John Limbert, formerly a deputy assistant Secretary of State and a senior diplomat, sat down with The Daily to talk about his life in the Foreign Service. Held captive for 444 days in the 1979 Iran hostage crisis, Limbert spoke during his ordeal with then-Iranian Deputy Defense Minister Ali Khamenei, who has since become Iran’s Supreme Leader. Here, he talks about Argo, his ordeal as a hostage in Iran and what he believes are the necessary steps for the United States to engage Iran.
The Stanford Daily (TSD): Okay, softball question. What did you think of Argo?
Ambassador John Limbert (JL): Oh, I liked it a lot. It had all the elements of a good movie, it was suspenseful, it had Hollywood satire and comedy, it had incompetent American bureaucrats, it had bad Middle Easterners, it had good Middle Easterners, it had friendly Canadians… all of the things that make up a good movie.
TSD: Before the Iran hostage crisis in November [1979], the American embassy in Tehran was overrun in February 1979. Can you describe what it was like, when relations were poor and everyone knew it, to see hundreds of Iranians mobbing the embassy?
JL: I was not there at the time, but a group [of armed leftists] attacked the embassy on Feb. 14, only about three days after the final collapse of the Shah’s government. Fortunately, no one was hurt, though there was a lot of shooting, and what passed for the Iranian [provisional] government at the time did react — they did send in a force, a militia if you’d like, that threw out the attackers. Then, of course, this militia established themselves as our security force. For better or worse, they were the security force that we had for about the next six or seven months.
TSD: After the embassy was overrun in February, it became clear that the U.S. saw its embassy in Tehran as threatened. Personnel were pulled out, but no extra security came. As a hostage, how did you make peace with the fact that the U.S. knew the embassy was under threat but didn’t do more to secure it?
JL: It’s a good question, and it’s a question that people still talk about. In July of ‘79, Secretary of State [Cyrus Vance] sent a message to the chief of mission in Tehran, about three or four weeks before I arrived, and he says, “There’s a lot of pressure to bring the Shah [Mohammad Reza Pahlavi] to the United States. What are your views?” His response is quite clear: “Right now, under [revolutionary] conditions, it’s not the right thing to do…” That message was exactly right, and Cyrus Vance, as I understand the story, he used this reply to argue against admitting the Shah when there was pressure, notably from [banker and philanthropist] Dave Rockefeller and [former Secretary of State] Henry Kissinger.
[That changed in] October [1979, when] President Carter and the government learn for the first time that the Shah is sick with cancer in Mexico and that he needs to come immediately to the United States for treatment. That changes the whole equation.
TSD: Really? But why would they admit the Shah?
JL: Of course, the reasons that the embassy had cited in July were still valid in October… According to some accounts, President Carter was told that if [the Shah died], he would be politically vulnerable because people are going to say that one, he lost Iran, and, two, he sat and did nothing and let the Shah die. Now Carter — remember, this is October of ’79 — is facing an election in one year, and things don’t look good. In 1979, the economy was bad: What I tell my students is that President Carter’s approval rating and the inflation rate were at about the same level.
Others, notably National Security Adviser [Zbigniew] Brzezinski, argued that the shah has been an ally for 25 to 30 years and we couldn’t just abandon him as no one else is going to take him. You have arguments on both sides. What I think turned the issue was Cyrus Vance. He switched positions. He had been opposed to admitting the Shah like the President was, but after he learned of the illness, he switched his position.
TSD: You’ve lived and worked in Iran; you speak fluent Farsi. What do Iranians think of Americans today?
JL: Most Iranians that I know do not wake up first thing in the morning and think about the United States. Same with Americans. It’s not what most of our countrymen think about. I know it’s hard for us to accept the fact that we are not at the center of everyone else’s life. But we’re not.
We have not talked to each other as states for 33 years, and each side looks at the other and exaggerates and distorts both the other’s intentions and capabilities. And not having any diplomatic representation, both sides go to the worst-case scenario. If the Iranians buy a shipment of truck parts, it’s somehow related to their nuclear programs. If we rotate some of our ships, it somehow becomes a part of an invasion of Iran.
TSD: So how does the U.S. engage Iran?
JL: The first thing is [to] calm down. You hear politicians refer to the threat from Iran. You hear a certain presidential candidate say, for example, Iran needs access to Syria to gain access to the sea. But something’s wrong. Something’s wrong with that. Don’t they teach geography at Harvard Business School? But this is from somebody who wants to be President of the United States. So the first thing is [to] take a deep break, back off and ask yourself, what is this talk really about?
TSD: A lot of people would argue that it’s about Israel and Israeli security.
JL: If I were an Israeli and I heard about us being erased off the pages of time, I wouldn’t take very well to that. But the interesting thing is that Iran has become an issue of very sharp and pointed debate within Israel. Israelis themselves are not united over what the relationship should be, what the real threat is, what we should be worried about. It’s not just the academics, like us, not just the negotiators and diplomats, but people with strong security and intelligence backgrounds. And they are saying, no, we need to be a bit more measured.
If I were a right-wing politician from Israel, my biggest ally would be [Iranian] President [Mahmoud] Ahmadinejad. I would send him a check every month to keep him talking the same way. For the far right in Israel, he’s the gift that keeps on giving.
TSD: So you’re saying that radical statements by groups like Hamas and states like Iran are almost advantageous to politicians in Israel because it sort of shores up the conservative right wing support?
JL: Sure. You keep beating the drums and say “Iran this, Iran that, vote for me because I’m the best protection against the crazy people out here.” A lot of Iranians know that. If you noticed back in the [Iranian] presidential campaign in 2009, Ahmadinejad came under a lot of criticism for a lot of needlessly provocative statements from his opponents, not that they were friends of Israel, but they criticized him for political incompetence, if you’d like, for making statements that did not serve the interests of their own country.
TSD: Sure, cooler heads may prevail, but what if they don’t? What do you do when diplomacy fails?
JL: Diplomacy doesn’t fail — you just need patience. [We"ve had] 32 years now of estrangement, and relations are very bad. The view of each other is very bad. A two-week moratorium on criticism or a one-month moratorium isn’t going to change that.
These things do not vanish overnight with one statement, one meeting and one message. What you have to do is not give up, because there will be setbacks. But the worst thing you can do is [to] throw your hands up. Why is it that the other side is always intransigent, and we are always reasonable?
TSD: Did you feel betrayed by your government when you were a hostage in Iran for 444 days?
JL: I don’t know if I would use the word betrayed. I understand the reasons that President Carter made the decision that he did. I wish he hadn’t, but he did. The message to us was, “You are expendable. We have reasons for doing what we’re doing, and your job is to carry on.”
This interview has been condensed and edited.
source: http://www.stanforddaily.com
سوگواری شان پن، اولیور استون و مایکل مور برای مرگ چاوز
مایکل مور، اولیور استون و شان پن از چهرههای سرشناس سینمای هالیوود با ابراز ناراحتی از درگذشت هوگو چاوز رییسجمهوری ونزوئلا مطالب سیاسیای را در اینباره منتشر کردند. مایکل مور در پی انتشار بیانیهای از سوی شان پن درباره درگذشت هوگو چاوز، دست به کار شد و در توییتر خود از مرگ چاوز نوشت.
شان پن به محض انتشار خبر درگذشت چاوز 58 ساله از بیماری سرطان، از او به عنوان یک دوست، یک سیاستمدار سوسیالیست که ونزوئلا را به دوره جدیدی منتقل کرد، اما برای ارتباط با کوبا و ایران همواره تحت فشار بود، یاد کرد. اولیور استون هم در توییتر خودش از مرگ چاوز ابراز ناراحتی کرد.
مایکل مور در توییتر خود نوشت: چاوز کسی بود که نفت را متعلق به مردم اعلام کرد و با این کار 75 درصد از فقر را در این کشور از بین برد. اما این کار برای او خطرناک بود و آمریکا کودتایی برای کنار زدن او ترتیب داد، هر چند او با رای گیری کاملا قانونی انتخاب شده بود.
مور افزوده است: پیش از این که آنها ما را گرفتار جنگ عراق کنند، رسانههای آمریکا مدام مشغول آسیب رساندن به چاوز بودند. 54 کشور دنیا به آمریکا اجازه حمله به عراق را دادند و آمریکای لاتین از چاوز متشکر است که به این کار نه گفت.
مور عکسهایی را که با چاوز در سال 2009 در جشنواره فیلم ونیز گرفته بود نیز منتشر کرده و نوشته است: در این جشنواره ساعتها با هم حرف زدیم و او گفته بود سرانجام کسی را که بیشتر از خودش از بوش متنفر است، ملاقات کرده است.
شان پن هم نوشت: امروز مردم آمریکا دوستی را از دست دادند که هرگز او را نمیشناختند و مردم فقیر سراسر جهان یک قهرمان را از دست دادند. من یک دوست را از دست دادم و همه فکرم اکنون با خانواده پرزیدنت چاوز و مردم ونزوئلا است.
شان پن که از مدتها پیش حامی چاوز بود، با حضوری غافلگیرانه در دسامبر گذشته وارد بولیوی شد تا با شرکت در یک مراسم دعای شبانه برای سلامتی او دعا کند. پن نوشته است: او یکی از مشهورترین چهرههای این کره خاکی بود.
در آگوست 2012 نیز شان پن به چاوز در مبارزات انتخاباتی ونزوئلا پیوسته بود. این دو اولین بار سال 2007 یکدیگر را ملاقات کرده بودند.
عباس کیارستمی نسبت به «آرگو» واکنش نشان داد
میخواهند سینمای مستقل را محو کنند
هنوز «آرگو» را ندیدهام، اما معتقدم کارگردانش کار خوبی انجام نداده است!
خبرگزاری رسمی ?افه? اسپانیا گزارش داد: کیارستمی که به عنوان مهمان ویژه چهارمین دوره جشنواره سینمایی ابن عربی و برگزاری کلاسهای فیلمسازی به شهر ?مورسیا? در جنوب شرقی اسپانیا سفر کرده، در جمع خبرنگاران گفت: من هنوز فیلم «آرگو» را ندیده ام، اما آنقدر دربارهاش شنیده ام که انگار گویی این فیلم را دیده ام.متأسفانه این فیلمها همیشه کارکرد دارند و میگویند که کارگردان کار خیلی خوبی انجام داده اما من معتقدم چیز خوبی انجام نداده است.
وی از اینکه در سینمای کنونی، تمرکز بر سلیقه تماشاگر 16 ساله باب شده، انتقاد کرد و اظهارداشت: با این وضعیت، سینمای مستقل هر بار بیشتر رو به فراموشی می رود. کیارستمی گفت: سیاستی که اعمال می شود، این است که سینمای مستقل را محو کنند. این کارگردان ایرانی خاطرنشان کرد: فیلم های بسیاری وجود دارند که فقط به خاطر سوژه و داستان آن موفق هستند نه به خاطر کیفیتش و فیلم آرگو را نیز باید جزو آنها دانست.
چهارمین دوره جشنواره سینمایی ?ابن عربی? موسوم به ?ایباف? به مدت یک هفته در شهر مورسیا با نمایش فیلمهایی در باره ?سفر و خلاقیت? آغاز شده است و فیلم ایرانی ?یک حبه قند? ساخته ?رضا میرکریمی? فیلمساز ایرانی نیز به همراه آخرین فیلم کیارستمی با عنوان ?مثل یک عاشق? در آن حضور دارد. کیارستمی امسال برای دومین سال پیاپی به عنوان مهمان ویژه و برگزاری کلاسهای فیلمسازی برای علاقه مندان به سینما از کشورهای مختلف جهان به مورسیا آمده است. بنا به گزارشها، در کلاس های او هشت فیلمساز ایرانی نیز به دعوت جشنواره ابن عربی شرکت کرده اند.
کیارستمی به خبرنگاران گفت: نسبت به این کلاس ها احساس علاقه و دلبستگی می کنم زیرا اینجا همه چیز خانوادگی و دوستانه است؛ چیزی که من آن را دوست دارم. من در کلاس ها نحوه درست کردن یک فیلم مستقل را با امکانات کم آموزش می دهم زیرا معتقدم نسل سینمای مستقل در جهان در حال انقراض است.
گزارش های برگزارکنندگان فستیوال ابن عربی نشان می دهد که شرکت کنندگان در کلاس های کیارستمی ظرف مدت 10 روز بدون هیچ داستان از پیش تعیین شده و کمک مالی، اقدام به ساخت فیلم می کنند و معمولا، فیلمهای خوبی نیز در آن تولید می شود.
این کارگردان ایرانی در این باره گفت: متاسفانه اکنون سینما فقط با ابراز احساسات دروغ و برگرفته از سرمایه داری که هر بار کیفیت کمتری دارد، مورد حمایت قرار می گیرد.
وی یادآور شد: در چنین شرایطی، کلاسهای فیلمسازی از جمله کلاس های این دوره، یک تلاش برای داشتن تجربه سینمای بدون وابستگی، جشنواره هایی نظیر فستیوال ابن عربی و زنده نگه داشتن امید به آینده سینما است.
چهارمین دوره جشنواره سینمایی ابن عربی که فستیوالی دور از سینمای تجاری به شمار می رود، شب گذشته با نمایش فیلم «مثل یک عاشق» آخرین ساخته کیارستمی آغاز شد. این فیلم در ژاپن ضبط شده است و در آخرین دوره فستیوال فیلم ?کن? فرانسه نیز حضور داشت اما هنوز در اسپانیا روی پرده سینما نرفته است. بسیاری از سازندگان، تولیدکنندگان، فیلمسازان و طرفداران سینما که شب گذشته در سالن آرشیو فیلم مورسیا گرد هم آمده بودند، از کار این فیلمساز ایرانی لذت بردند.
جشنواره ابن عربی قرار است امسال جایزه افتخاری چهارمین دوره خود را به ?جان کلود کاریه? هنرمند و فیلمنامه نویس فرانسوی اعطا کند. این جایزه در سه دوره نخست برگزاری فستیوال به ترتیب به ?مجید مجیدی? ، ?ویتوریو استورارو? فیلمبردار معروف ایتالیایی و عباس کیارستمی تعلق گرفته است.
در بخش رسمی این جشنواره که تا روز یکشنبه آینده ادامه دارد، 30 فیلم از میان 300 فیلم رسیده از 50 کشور جهان با یکدیگر رقابت می کنند.
بخش رسمی جشنواره ابن عربی به چهار گروه فیلم های بلند تخیلی، مستند بلند، فیلم کوتاه تخیلی و مستند کوتاه تقسیم می شود و برندگان آن جوایزی بین سه هزار تا یکهزار یورو دریافت خواهند کرد.
بر اساس این اطلاعیه، ?جایزه جوان? جشنواره ابن عربی نیز توسط هیات داوران دانش آموزان مقاطع راهنمایی و متوسطه ایالت مورسیا به فیلم های کوتاه ?بخش عمومی? و ?سمینار فیلم عباس کیارستمی? اعطا خواهد شد.
جشنواره ابن عربی همچنین فعالیت هایی را برای حمایت از متخصصان صنعت فیلمسازی طراحی کرده است که از جمله آنها، برنامه مکاتب سینما است و بر اساس آن، ?نخستین مجمع بین المللی مکاتب سینمایی? با هدف تبادل نظر در باره ایده ها و تجربه ها بین دانشجویان رشته سینما در اروپا و امریکا به همراه پخش آثاری از مدرسه بین المللی سینما و تلویزیون سان آنتونیو د لس بانیوس در کوبا، مدرسه ارشد سینما و هنرهای سمعی و بصری کاتالونیای اسپانیا، مدرسه ملی سینما، تلویزیون و تئاتر لئون شیلر لهستان، مدرسه ارشد هنری اوپورتو پرتغال و دانشگاه هنر و طراحی، کالج سینمای ژنو سوییس برگزار می شود.
?نشست کارگردانان? با حضور کیارستمی، ?آنخل کینتانا? از اسپانیا، ?پدرو کاستا? از پرتغال و ?خایمه روسالس? از اسپانیا از دیگر برنامه های چهارمین جشنواره سینمایی ابن عربی اعلام شده است.
?ابن عربی?، عارف، فیلسوف، شاعر، جهانگرد و دانشمند مسلمان اندلسی بود که در سال 1165 میلادی در شهر مورسیا تولد یافت و همه زندگی اش را به سفر در اندلس (اسپانیای امروزی)، شمال آفریقا، مصر، فلسطین و دیگر کشورهای خاورمیانه گذراند و پس از بازدید از شهرهای مهمی نظیر قاهره، بیت المقدس، مکه، بغداد، موصل و دمشق، در سال 1240 میلادی درگذشت. اهمیت آثار او بیشتر به دیدگاه ها و تفکراتش در باره سفر اعم از سفر جغرافیایی و معنوی است.
منبع : ایرنا