سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: جمعه 103 فروردین 31

 

نویسنده کیهان به واکنش‌های تند اخیر نسبت به فیلم بیضایی و میلانی؛
روشنفکرها خنجر پنهان‌شان را فرو کردند

سینمای ما - قاسم رحمانی: قهرمان بوف کور «گزلیک»(1) به دست وارد اتاق معشوقه اش می شود. ابتدا از فروکردن تیزی در جسم معشوقه ابا دارد شاید به خاطر ته مانده عشق خود به او. اما بالاخره خود را به او ترجیح می دهد و...
بلاتشبیه برخورد این روزهای مدعیان روشنفکری با بهرام بیضایی از همین جنس است. آنها که روزگاری با آب و تاب بهرام بیضایی را استاد می خواندند حالا تا پای لجن مال کردن او رفته اند. اگر قوانین مطبوعات اجاره می داد با کلمات رکیک او را می نواختند. چه کلماتی که این روزها در وصف استاد! نوشته می شود تلطیف شده همان کلمات رکیک است.
فارغ از اینکه بیضایی تا چه حد در آثار گذشته و امروز خود درست یا اشتباه عمل کرده و کجاها روشنگری یا سیاه نمایی نموده یک مسئله کاملا واضح است. تا زمانی که پیکان حملات او متوجه مردم، کشور، نظام و ارزش ها و خلاصه جریان ضد روشنفکر مآبی بود استاد و سرور و مراد جماعتی نام می گرفت اما همین که اندکی به پروپای همان جماعت پیچید، استاد معظم!! را از طبقه هفتم آسمان به تحتانی ترین اعماق زمین کوبیدند. کاری که بیضایی بارها با ارزش های مذهبی و ملی این سرزمین در فیلم هایش انجام داده بود.
حاکمیت پول و منیت بر جماعت مدعی روشنفکری، دهه ها است که نمایان شده اما جناب بیضایی، اینک با این حقیقت روبرو می شود. جماعتی که جز ادا و پز چیز دیگری ندارند که عرضه کنند و البته امثال بیضایی همواره به کف و هورای آنها دل خوش داشته اند.بیضایی درست یا غلط، با ساخت «وقتی همه خوابیم» در مقام دفاع از خود و انتقام از سرمایه گذار فیلم نیمه تمامش- لبه پرتگاه- برآمده است. از این نظر او شبیه ابوالحسن داودی (زادبوم) و تهمینه میلانی (سوپر استار) عمل کرده است چرا که تنها همه دغدغه های شخصی خود را به تصویر کشیده اند. اما چون با سرمایه گذار و جماعت اهل قلم از نوع عشق بیضایی اش در افتاده، اینگونه مورد تاخت و تاز عاشقان خود قرارمی گیرد.
آری جناب بیضایی! جماعت مدعی روشنفکری دهه ها است که در پس چهره خندان و کلمات قصار و تیپ متشخص و آغوش گشاده خود، خنجری آخته در آستین دارند و آن را در جسم تعداد زیادی از عشاق و معشوق های خود فرو کرده اند. نه اهل رشادت و دلاوری در راه عقیده اند و نه اهل گذشت از پول و سرمایه در راه رفیق و استاد و پیرمراد. دست به خیانتشان اما در حق استاد و مردم و وطن و دین معرکه است.
رشادت و دلاوری در راه عقیده و عشق ورزی و گذشت در حق رفیق و استاد در جماعت «سنگستانی» معنا پیدا می کند یعنی جماعت اهل صبوری و فدا شدن در راه دیگران نه جماعت فراموش کارپر مدعا. شما در اشتباه نگرشی 180درجه ای، آنها را سیاه تصویر کردید. حالا پاسخ خود را از جماعتی که آن روز برای شما کف و هو را روانه کردند و امروز یقه تان می درند، دریافت کنید.حملات سنگین و روشنفکرنماهای پول و منیت پرست، این روزها متوجه تهمینه میلانی هم شده است. چرا که درست وسط بساط  عیاشی جماعتی از همان قماش پر مدعا ، توپ انداخته. ماجراهای این روزها ثابت می کند بیضایی ها و میلانی ها تا زمانی به درد جماعت فرنگی مآب می خورند که آبی از قبال آنها برای جماعت غرب زده و شرق زده گزلیک در آستین گرم شود نه اینکه خود آنها سیبل انتقاد ولو در حد نازک تر از گل باشند.
پی نوشت:
(1) نوعی وسیله  برنده تیز مانند کارد.
منبع : کیهان

 نوشته شده توسط علی بیدار در یکشنبه 88/1/30 و ساعت 1:59 صبح | نظرات دیگران()

بتسى شارکی/ فرشید عطایی- لس آنجلس تایمز/ 10 آوریل- «آواز گنجشک‌ها» اسم مناسبى براى فیلم جدید مجید مجیدى کارگردان و نویسنده ایرانى است. گنجشک‌ها جزو معمولى‌ترین پرندگان هستند؛ کوچک، قهوه‌اى رنگ، معمولی. زمین آدم‌هاى نادیده گرفته شده و معمولی، دقیقا همان جایى است که مجیدى خیلى دوست دارد در آن قدم بزند، و ما بار دیگر در این فیلم عشق عمیق او به آدم‌هاى معمولى کشورش را مى‌بینیم؛ آدم‌هاى معمولى با منابع ناچیز و مشاغل حقیر و بى‌اهمیت که در عین حال به طرز شگفت‌انگیزى از زندگى‌شان راضى‌اند.

البته این بدان معنا نیست که مجیدى صرفا به همین رضایت داده که اجازه دهد دوربین براى مدت بیش از حد طولانى یا بیش از حد عاشقانه از مناظر گسترده روستایى تا خیابان‌هاى شلوغ تهران حرکت کند، هرچند فیلمبردارى تورج منصورى زیباست. چهره آدم‌ها که دوده و زندگى بر آنها حک شده، مملو از آزردگى و ناکامى‌ و پذیرش شرایط است.
مجیدى از بازى کردن با شخصیت‌هاى داستانى‌اش لذت مى‌برد؛ او شخصیت‌هاى خود را در موقعیت‌هایى قرار مى‌دهد که مجبور شوند توانایى‌هاى اخلاقى درونى‌شان را به بوته آزمایش بگذارند‌ و اجازه مى‌دهد انتخاب‌هاى بد و خوب آنقدر طولانى در کنار هم قرار بگیرند که سرانجام پیامد آن را ببینیم. در فیلم «بچه‌هاى آسمان» (1999) که نامزد کسب جایزه اسکار بهترین فیلم خارجى شده بود، دخترک داستان که یک جفت کفشش گم شده متوجه مى‌شود که یکى از همکلاسى‌هایش یک جور‌هایى آنها را به ارث برده و به دنبال راهى مى‌گردد تا کفش‌هاى خود را پس بگیرد. ولى وقتى مى‌بیند زندگى‌اى سخت‌تر از زندگى خودش هم وجود دارد، پا پس مى‌کشد. مجیدى در فیلم آواز گنجشک‌ها که فیلمنامه آن را با همکارى مهران کاشانى نوشته، بار دیگر قدم در همان مسیر گذاشته است. در این فیلم شخصیتى به نام کریم (رضا ناجی) را مى‌بینیم که تمام طول روز را در یک مزرعه پرورش شترمرغ مى‌گذراند و از پرندگان مراقبت مى‌کند و تخم‌هاى بسیار بزرگ و ظریف آنها را جمع مى‌کند. ولى شرایط که هرگز به این مرد فقیر خانواده دوست روى خوش نشان نداده، سخت‌تر مى‌شود.
یک روز یکى از شتر مرغ‌ها از مزرعه فرار مى‌کند، کریم براى گرفتن آن مى‌دود، ولى پرنده از دست او مى‌گریزد و کریم به زودى متوجه مى‌شود که فرار کردن آن شترمرغ به قیمت از دست دادن شغلش تمام شده است. او در خانه هم تحت فشار است. دختر بزرگش هانیه (شبنم اخلاقی)، ناشنواست، سمعکش خراب شده، و هیچ پولى وجود ندارد – مخصوصا در این شرایط – تا یک سمعک نو برایش بخرد. کریم با پسر جوانش حسین (حامد آغازی) همیشه سر مخالفت دارد؛ حامد به همراه دوستانش نقشه‌اى خیالى مى‌کشد مبنى بر اینکه در یک آبگیر پر از گل و لاى در نزدیکى خانه‌شان پرورش ماهى راه بیندازد؛ او مى‌گوید مطمئن است که با این کار میلیونر مى‌شود.
ولى شانس و اقبال در فیلم‌هاى مجیدى به غیرمنتظره‌ترین شکل ممکن تغییر مى‌کنند. کریم با موتور کهنه خود به شهر تهران مى‌رود؛ در آنجا او را با راننده تاکسى اشتباه مى‌گیرند و از اینجاست که صاحب یک حرفه جدید مى‌شود. او به زودى تاجران را با ماشین در شهر جابه‌جا مى‌کند و هر شب پولى به دست مى‌آورد که خیلى بیشتر از تصور او است. او از طرفى به یک زباله‌گرد حرفه‌اى تبدیل مى‌شود و با چشمان تیزبین خود یاد مى‌گیرد که چگونه با جمع‌آورى وسایلى که شهروندان تهرانى دور مى‌اندازند وضع مالى خانواده خود را بهبود بخشد. به زودى آنتن تلویزیون و قاب پنجره و خیلى چیز‌هاى دیگر را به ترک موتور خود مى‌بندد و آنها را به خانه مى‌برد.
کریم هر چه بیشتر پول در مى‌آورد و تل زباله‌هایى که جمع کرده هر چقدر بیشتر مى‌شود زندگى‌اش بى‌ثبات‌تر مى‌شود. آن مرد راضى و سخاوتمند که هیچ چیزى نداشت به مردى ناراضى تبدیل شده و فقط گنجینه زباله‌هاى خود را بیشتر مى‌کند. هرچند نکات اخلاقى بسیار زیادى در فیلم آواز گنجشک‌ها گنجانده شده، ولى در عین حال طنز زیادى هم در آن وجود دارد؛ از همان تغییرات ناگهانى‌اى که در زندگى کریم رخ مى‌دهد تا جست‌وجو براى پیدا کردن شترمرغ فراری.
این چهارمین همکارى ناجى و مجیدى است. این بازیگر و کارگردان بده و بستان خلاقانه خیلى خوبى با هم دارند؛ آنها با همکارى هم حد و حدود‌هاى شخصیت‌ها را هر بار گسترده‌تر مى‌کنند. کارگردان یک مهارت خاص دیگر هم دارد و آن گرفتن بازى‌هاى تکان‌دهنده و شگفت‌انگیز از بازیگران کودک است. این توانایى مجیدى که به فیلم «بچه‌هاى آسمان» سرزندگى خاصى داده بود، در فیلم آواز گنجشک‌ها هم جارى و سارى است. «آغازی» در نقش پسر جوان کریم به طرز دلچسبى از پدرش نافرمانى مى‌کند و در مورد نقشه پرورش ماهى همیشه خوشبین است.
من به عنوان یک زن آمریکایى وقتى این فیلم را تماشا مى‌کنم در تصویرى که از زندگى خانوادگى نشان داده مى‌شود نمى‌توانم تحت تاثیر تفاوت‌هاى فرهنگى شدید قرار نگیرم، مخصوصا در روابط بین زنان و مردان. شخصیت‌هایى که مجیدى از کودکان و پدرانشان به تصویر مى‌کشد غنى و پربارند؛ بعضى وقت‌ها بین آنها جنگ و درگیرى هست ولى همیشه محبت‌آمیز است. ولى مادران هرگز از زمینه خارج نمى‌شوند و در حاشیه باقى مى‌مانند. آنها کارآمد و سختکوش و وفادارند. ما آنها را دوست داریم ولى آنها موجوداتى چند بعدى هستند که داراى عواطف به خصوصى هستند و براى خود داستان‌هایى دارند.
در فیلم باران (محصول سال 2001) یکى از کارگرانى که براى به دست آوردن کار مى‌جنگد یک دختر است که خود را به شکل مرد درآورده است چون او فقط از این طریق مى‌تواند شغل مربوطه را به دست بیاورد. ولى حتى در آن فیلم هم مرتفع کردن یک دوراهى اخلاقى همچنان در قلمرو مردانه باقى مى‌ماند.


آمادگى براى تغییر


فردریک و مرى ان بروسات/ اسپریچوئلیتى پرکتیس- کریم (رضا ناجی) به همراه همسرش نرگس (مریم اکبری) و دو دختر و یک پسر در روستاى کوچکى واقع در غرب تهران زندگى مى‌کند. او در یک مزرعه پرورش شترمرغ کار مى‌کند و شترمرغ‌ها را نیز به شدت دوست دارد. یک روز یکى از شترمرغ‌ها از مزرعه فرار مى‌کند و کریم که نتوانسته شترمرغ را به دست بیاورد مى‌داند که بدشانسى‌هایش آغاز شده است. شتر مرغى که گم شده دو هزار دلار مى‌ارزد و کریم از محل کارش اخراج مى‌شود.
مجید مجیدى یکى از کارگردان‌هاى ایرانى محبوب ماست. تمام داستان‌هایى که او تاکنون نوشته داراى وجه معنوى هستند و در آنها احترام خاصى به انسان‌ها و اشتباهاتشان گذاشته مى‌شود. از جمله فیلم‌هاى او که ما از دیدنشان لذت برده‌ایم به اینها مى‌توان اشاره کرد: بچه‌هاى آسمان، رنگ خدا، باران‌ و بید مجنون. این فیلم‌ها ما را به اعماق زندگى شخصیت‌هایشان فرو مى‌برند و جنبه‌هاى معنوى زندگى روزمره و نحوه برخورد ما با دیگران را نشان مى‌دهد. همان طور که اغلب در فیلم رخ مى‌دهد، یک شکست در زندگى کریم، درى را براى احیاى معنوى بر او مى‌گشاید. او یک روز بر اثر افتادن از یک بلندى آسیب مى‌بیند و وقتى در بستر بیمارى است مى‌فهمد که چقدر به مهربانى همسر و همسایگانش نیازمند است. کریم سرانجام با زیبایى دنیاى طبیعى آشتى مى‌کند و با گنجشکى که در اتاقش گیر افتاده احساس همذات‌پندارى مى‌کند. او وقتى گنجشک را آزاد مى‌کند، ما مى‌فهمیم که براى ایجاد تغییر در خود آماده شده است.


بازیافتن ایمان گمشده


استیون هولدن/ نیویورک تایمز/ 3 آوریل- در اولین و آخرین صحنه فیلم «آواز گنجشک‌ها» قصه معنوى و جزم‌اندیشانه مجید مجیدى فیلمساز ایرانی، یک شترمرغ نشان داده مى‌شود که با کنار رفتن لایه‌هاى داستانی، به نماد شکوه و راز و رمز طبیعت تبدیل مى‌شود.
ماجراى فیلم از این قرار است که کشاورز فقیرى به نام کریم که به همراه همسرش نرگس (مریم اکبری) و سه فرزندشان در یک روستا زندگى مى‌کند، طى حوادثى روح خود را از دست مى‌دهد و پس از آنکه دوره‌اى جهنم مانند را که در آن تسلیم وسوسه‌هاى دنیاى مادى مى‌شود، از سر مى‌گذراند، دوباره روح خود را باز مى‌یابد.
هرچند آواز گنجشک‌ها بعضى از مشخصات درام ناتورالیستى را دارد، ولى در واقع یک سرى درس‌هاى اخلاقى سختگیرانه است که کنار هم قرار گرفته‌اند و به شکل یک موعظه خشک و عبوس درآمده‌اند. آواز گنجشک‌ها که فیلم ارسالى ایران براى شرکت در رقابت اسکار بهترین فیلم خارجى در سال 2008 بود، احتمالا مذهبى‌ترین فیلمى‌است که از آقاى مجیدى در ایالات متحده اکران مى‌شود؛ پیش از این معروف‌ترین فیلم‌هاى او؛ یعنی، «بچه‌هاى آسمان»، «رنگ بهشت» (رنگ خدا)، و «باران» کمک کردند تا سینماى ایران مورد توجه جهانیان واقع شود. در فیلم «درخت بید» (بید مجنون) (2005) که جدیدترین فیلم اکران شده از او در ایالات متحده است، یک استاد نابیناى ادبیات به طرز معجزه‌آسایى حس بینایى خود را باز مى‌یابد ولى خیلى سریع دچار یأس مى‌شود چون دنیایى که بیرون از تخیلش مى‌بیند و همچنین تصویر خودش در آیینه برایش چندش‌آور است.
یکى از نشانه‌هاى اینکه رئالیسم موجود در فیلم آواز گنجشک‌ها اتفاقى است این است که آقاى ناجی، بازیگر 66 ساله که در فیلم «رنگ بهشت» نقش پدر آن پسر نابینا را بازى مى‌کرد در این فیلم نقش یک مرد 40 ساله را بازى مى‌کند. تقریبا با شروع داستان، بدشانسى‌هاى کریم هم آغاز مى‌شود. او ‌ کارگر یک مزرعه پرورش شترمرغ است، یک روز یکى از شترمرغ‌ها از مزرعه فرار مى‌کند و او به دنبال آن مى‌دود ولى نمى‌تواند آن را بگیرد و به همین دلیل شغل خود را از دست مى‌دهد. در اینجا صحنه‌اى هست که طنز شیرینى دارد: کریم خود را به شکل یک شتر مرغ در مى‌آورد و با انجام دادن یک جور رقص جفت‌گیرى بیهوده تلاش مى‌کند حیوان را فریب بدهد و به چنگ بیاورد. انگار این همه مشکل براى کریم بس نیست، چون هانیه (شبنم اخلاقی) دختر نوجوانش که ناشنواست یک روز به طور اتفاقى سمعکش توى منبع آب پر از گل و لاى روستا مى‌افتد. کریم توى آن آب و گل و لاى فرو مى‌رود و سمعک را پیدا مى‌کند ولى سمعک دیگر کار نمى‌کند.
کریم براى تعمیر سمعک با موتورش راهى تهران مى‌شود و از اینجا به بعد است که کریم کم‌کم از حال و هواى روحى و معنوى خود خارج مى‌شود. یک تاجر شتاب‌زده و پرحرارت او را با راننده تاکسى اشتباه مى‌گیرد‌ و کریم هم یک کار پرسود جدید پیدا مى‌کند؛ یعنی، با موتور خود در سطح شهر تهران مسافرکشى مى‌کند. بخش میانى فیلم که طولانى هم هست، زندگى مدرن شهرى را به شکل جهنمى روى زمین نشان مى‌دهد. تصویر کریهى از شهر تهران نشان داده مى‌شود: یک زمین کثیف و درهم و برهم که محل احداث یک ساختمان است و پشت هم انداز‌هاى موبایل به دست درباره ترافیکى صحبت مى‌کنند که در آستانه قفل شدن است. کریم مدت کوتاهى به کار جابه‌جا کردن وسایل مشغول مى‌شود و پس از آنکه یک روز موتورش از کار مى‌افتد و دیگر نمى‌تواند به دنبال گروهى که اجناس را حمل مى‌کنند، برسد یک یخچال را براى همسرش مى‌برد، ولى همسرش مى‌گوید آن یخچال را نمى‌خواهد.
کریم که از دیدن تل زباله‌هاى قابل استفاده در خیابان‌هاى تهران، حیرت مى‌کند، آن آشغال‌ها را به خانه مى‌برد و آنها را بسته‌بندى مى‌کند تا اینکه انبوه زباله‌هاى توى حیاط خانه‌اش به بزرگى همان تل زباله‌هایى مى‌شود که این آشغال‌ها را ازدرون آنها بیرون کشیده است. در این ضمن، پسر جوانش حسین (حامد آغازی) به همراه دوستانش در خیال خود مى‌بینند که با پرورش ماهى قرمز در آبگیر نزدیک خانه‌شان مى‌توانند میلیونر شوند.
کریم طى حادثه‌اى ناگهان از وسواس خود نسبت به جمع‌آورى زباله‌هاى قابل استفاده دست برمى‌دارد و از اینجا به بعد ایمان گمشده خود را بار دیگر باز مى‌یابد. آواز گنجشک‌ها بدون اینکه ابائى داشته در اغلب موارد به اثرى ملودرام و احساساتى تبدیل مى‌شود ولى این حکایت ساده درباره ارتباط یک مرد شریف و درستکار با خانواده‌اش، جامعه‌اش و مهم‌تر از همه ایمانش قدرت یک اعتقاد محکم را دارد. صحنه‌هایى هم که از زندگى روستایى نشان داده مى‌شود – مخصوصا صحنه‌اى که کریم از بالا نشان داده مى‌شود که دارد یک در آبى رنگ را در وسط یک زمین حمل مى‌کند – بسیار زیبایند.
در شادترین لحظه فیلم، کریم در حالى که در قسمت عقب یک کامیون سوار است و بچه‌ها احاطه‌اش کرده‌اند، با چشمان نیم بسته و لبخندى بر لب مى‌خواند: «دنیا دروغ است؛ دنیا یک خواب است.» حالت سرخوشانه و پرشور و حرارت او به قلب آدم نفوذ مى‌کند.


کمدى خاموش


نیکولاس راپورد/ ویلیج وویس/ 31 مارس- جذابیت‌هاى مستقیم فیلم‌هاى ملودراماتیک مجید مجیدى که مثل یک خیزاب ناگهان برمى‌خیزند مدت‌هاست که باعث شده‌اند این کارگردان نامزد جایزه اسکار به قرینه عباس کیارستمى و جعفر پناهى تبدیل شود؛ قرینه‌اى که طبق اصول مکتب قدیم فیلم مى‌سازد و کار‌هایش پس زده مى‌شود. جدیدترین فیلم مجیدى درباره پدرى به نام کریم (رضا ناجی) است که در یک مزرعه پرورش شترمرغ کار مى‌کند و مى‌خواهد با وجود تمام بدشانسى‌هایى که بر سر راهش قرار مى‌گیرد همچنان مرد خانه و خانواده‌اش باقى بماند.
عنصرى از کمدى خاموش در این فیلم وجود دارد و این نه تنها در طنز ملایم یا ادا و اطوار‌هاى کریم دیده مى‌شود، بلکه در احساسات ساده (و نه ساده انگارانه) موجود در فیلمنامه نیز دیده مى‌شود؛ دویدن به دنبال یک شترمرغ در تپه‌هاى خشک، مرد تاجر در شهر شلوغ تهران‌ روى موتور کریم مى‌نشیند و کریم در یک آن تبدیل به راننده مسافربر مى‌شود. کریم که از بدشانسى‌هاى زندگى‌اش به ستوه آمده و در عین حال که بچه‌هایش را دوست دارد به انگیزه‌هاى آنها نیز مشکوک است. او در شرایط دشوار اقتصادى به شهر مى‌رود و در آنجا با موقعیت‌هاى تازه‌اى براى پول در آوردن و البته سردرگمى‌هاى اخلاقى مواجه مى‌شود. ولى دیدگاه کریم در دستان ناجى کمى ‌محدود مى‌شود‌ و وقتى پسر جوانش و دوستان او عقب افتادن برنامه‌شان براى راه‌اندازى یک دریاچه پرورش ماهى قرمز را تحمل مى‌کنند، ما با حالت بهت‌زده کریم را مى‌بینیم که آوازى به این مضمون مى‌خواند که دنیا دروغى بیش نیست و همه چیز خواب و رویا است. فیلم به طرز خوشایندى بى‌و سروته است تا اینکه به نقطه اوج غمگین و اشکبار خاص مجیدى مى‌رسد؛ که البته نقطه اوج این فیلم به هیچ وجه در حد فیلم قبلى مجیدی؛ یعنی، «بید مجنون» نیست.


یک فیلم زیبا و دوست داشتنی


اندرو اوهر/ مجله سالن/ 9 آوریل- جدیدترین فیلم مجید مجیدى کارگردان ایرانى با آن شترمرغ‌ها و قهرمان مرد امل ولى اساسا دوست‌داشتنی، لوکیشن‌هاى نمادین معنوى‌اش و زیبایى‌شناسى نورئالیستی، همان آمیزه تفکر آرام و تفنن و تراژدى‌اى را در خود دارد که باعث شکل گرفتن فیلم «بچه‌هاى آسمان» شد؛ فیلمى‌که یک دهه پیش به موفقیت خیره‌کننده‌اى در جهان دست پیدا کرده بود. با توجه به بازار ضعیف فیلم‌هاى هنرى در سینماى جهان، بعید است که آواز گنجشک‌ها به موفقیت بزرگ فیلم بچه‌هاى آسمان دست پیدا کند، ولى این فیلم یک اثر زیبا و دوست‌داشتنى است و ارزش دیدن دارد.
رضا ناجی، بازیگر همیشگى فیلم‌هاى مجیدى که براى بازى در این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره برلین را به دست آورد، نقش مردى به نام کریم را بازى مى‌کند که در اواخر دوره میانسالى‌اش قرار دارد و شغلش مراقبت از شتر مرغ‌ها در یک مزرعه پرورش شترمرغ است ولى یک روز به طور اتفاقى یکى از شترمرغ‌هاى بزرگ از آنجا فرار مى‌کند و او به همین دلیل اخراج مى‌شود. شترمرغ در رفته که در تپه‌هاى مرتفع اطراف تهران گم شده، از اینجا به بعد داستان فیلم را شکل مى‌دهد. کریم که آنقدر بى‌پول است که حتى نمى‌تواند براى دختر ناشنوایش که سمعکش خراب شده، یک سمعک نو بخرد، مجبور مى‌شود دست به خرده‌کارى بزند، با موتور مسافرکشى مى‌کند و آشغال‌هاى قابل استفاده را جمع‌آورى مى‌کند و مى‌فروشد. کریم خیلى آرام به سمت یک بحران اخلاقى و معنوى و بدنى در حرکت است، بحرانى که ظاهرا در اعتقاد پسر جوانش منعکس شده که مى‌گوید مى‌تواند با راه انداختن پرورش ماهى قرمز در منبع آب متروکه نزدیک خانه‌شان میلیونر شود.
مجیدى یکى از بهترین فیلمسازان در سنت زیباى ایران است؛ او در جست‌وجویش براى تجلى‌هاى غیرکلامى ‌نه عجله مى‌کند و نه لحظه‌اى را هدر مى‌دهد و شخصیت‌ها و داستانش داراى شفافیت و سادگى‌اى هستند که هرگز خسته‌کننده نمى‌شوند. آواز گنجشک‌ها به عنوان حکایت زندگى یک مرد شریف و خانواده دوست‌داشتنى‌اش که با چالش‌هاى یک دنیاى در حال سقوط رو به رو شده‌اند، فیلمى‌ بسیار لذت‌بخش است. من خودم شخصا آن دسته از کار‌هاى مجیدى را ترجیح مى‌دهم که در آنها با مصالح داستانى ریسک‌پذیر خودش را به چالش مى‌کشد، مثل فیلم شبه متافیزیکى «بید مجنون» که در آن از نشان دادن تصویر احساساتى از زندگى طبقه متوسط پرهیز کرد و به جاى آن تصویر پیچیده‌ترى از طبقه متوسط ایران که طبقه‌اى پر از درگیرى است، نشان داد. ولى به لحاظ جشنواره‌هاى جهانى باید گفت که فیلم بید مجنون جزو ناموفق‌ترین آثار مجیدى بوده، ولى این فیلم قطعا به آن شدت ناموفق نخواهد بود.



منبع : حیات نو


 نوشته شده توسط علی بیدار در جمعه 88/1/28 و ساعت 2:16 صبح | نظرات دیگران()

 

جواد طوسی در روزنامه اعتماد در مورد فیلم اخراجی های 2 چنین نوشته است:



شاید اگر جو ناشی از فروش بالای سه میلیارد تومان فیلم «اخراجی ها 2» آقای مسعود ده نمکی را نمی گرفت و در مصاحبه هایش طی این روزهای اخیر حرف های گنده و بالاتر از کوپن واقعی فیلمش نمی زد، ملزم به نوشتن این یادداشت نمی شدم زیرا در کنار این همه فیلم بزن برویی که طی این چند سال ساخته شده و فروش بالایی داشته اند، چرا بلیت آقا مسعود نبرد؟بعضی ها برای دراز کردن ده نمکی و فیلمش، به گذشته او نقب می زنند و نگاه تند و موضعگیری افراطی اش در نشریات «شلمچه» و «صبح» و... را با این ترکیب اصولگرایی و لودگی کنونی در تعارض می دانند. اما نگارنده فقط درون را می نگرد و حال را... به همین خاطر، می پذیرد که مثلاً «فقر و فحشا» یک پیش درآمد حساب شده برای موضعگیری اجتماعی با لحن مستندگونه بود. نمی دانم مسعودخان ده نمکی در آن مصاحبه اش با روزنامه «اعتماد ملی» چقدر این حرف که «اخراجی ها قیصر زمانه است» را جدی زده بود، چون حتماً می داند اساساً موجودیت یک قیصر ریشه دار و کنشمند را در ساحت فردی اش می بینیم نه در یک تجمع ناهمگون و پراغتشاش.
 
اگر «قیصر» تصمیم می گیرد به آن کافه ساز و ضربی پیش «سهیلا فردوس» برود، تنها چیزی که برایش مهم نیست رقص و بشکن و بالا بنداز است. او فقط به قصاص می اندیشد و ستیز با «منصور آب منگل» تا این آخرین نیروی شر دنیای تراژیک خود را بفرستد آن دنیا که کامروا شود و ملائکه ها بادش بزنند. 

خب انصافاً این قیصر عصیانگر و تلخ اندیش چه سنخیتی با قیصرهای اهل حال «اخراجی ها» که از تیپ فراتر نمی روند، دارد؟ قیصر دوران ما در آن جرقه هایی که از آتش چرخان نامزدش اعظم به هوا می پرید، عشق و تمنا و انتقام را با هم می دید. اما این قیصرهای سه میلیاردی یا یک چیزی شان می شود یا حضور فاعلانه شان در یک میزانسن شلوغ و درهم، محلی از اعراب ندارد. این آتراکسیون و شوی «ملی و میهنی» ناخودآگاه ما را به یاد نمایشنامه های کمدی موزیکال تئاترهای لاله زار در دوران هویت باختگی اش می اندازد که چند دقیقه قبلش «آغاسی» «دوست دارم لیلی» و «لب کارون» را با سینه تکان دادن و دستمال چرخاندنش می خواند.

«اخراجی ها2» را در سانس شلوغ ساعت 30/10 شب یکی از سینماها در شرایطی دیدم که پسر جوانی با موهای خروسی ژل زده پس از شنیدن یکی از شوخی های فیلم به زیدش تنه یی زد و با صدای بلند گفت؛ «ایول ایول» و بقیه دوستان کپلش کر و کر خندیدند. همین جمع سرخوش و بی خیالی طی کن در انتهای فیلم همراه با اجرای سرود «ای ایران» بلند شدند و با یکدیگر همسرایی جانانه یی کردند.
 
فیلم «اخراجی ها2» و فروش تاریخ سازش، محصول چنین فضا و جامعه متناقضی است. هرگونه تحلیل منطقی و جامعه شناسانه این فیلم و بررسی فروش چندمیلیاردی اش منوط به کالبد شکافی جامعه یی است که شمار قابل توجهی از افرادش در یک گذار تاریخی ناهمگون می خواهند خود را تخلیه کنند و به چیزهای جدی فکر نکنند.
 
مسعود ده نمکی بر پایه حس غریزی و پشتگرمی اش در این دوران سوراخ دعا را پیدا کرده و با ارائه تصویر و شمایلی متفاوت از رزمندگان در کنار شوخی و مزه پرانی و... فضا را برای این تخلیه کردن فراهم کرده است. از این حیث باید به او و همراهانش «ایول» گفت و حتی به اجرای خوب فصل افتتاحیه فیلم و نوع استفاده خلاقانه از دوربین دیجیتال SK (با همفکری و همیاری موثر تورج منصوری) نیز اشاره کرد. ولی اگر بخواهد پا توی کفش قیصر بکند، آن موقع مجبوریم نسبت به این بهره برداری تاریخی واکنش نشان دهیم و پاشنه کفش مان را ور بکشیم.


منبع :http://www.fararu.com


 نوشته شده توسط علی بیدار در پنج شنبه 88/1/27 و ساعت 3:2 صبح | نظرات دیگران()

خانم میلانی و آقای ده‌نمکی، برای تبرئه خودتان در برابر نوشته‌های منتقدان از کارنامه بیضایی مایه نگذارید
سینمای ما - آرش خوشخو: اکران وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی را در موقعیت عجیبی قرار داده است. نه به خاطر واکنش شدید برخی از منتقدان یا پشتیبانی احساسی گروهی دیگر و یا نه حتی به خاطر آنکه تماشاگران این فیلم از هر سه فیلم قبلی بیضایی کمتر بوده اند.

نه، موقعیت عجیب بهرام بیضایی به دوستان و یارانی برمی گردد که با زیرکی منافع خود را به فیلم و اعتبار بیضایی گره زده اند و ناخودآگاه آدم را یاد آن جوک مشهور می اندازند؛ ما سه نفر را کجا می برید؟

مساله اینجاست که دوستان فیلمساز به فروش چشمگیر فیلم هایشان و انواع جوایز دولتی و خصوصی راضی نیستند و برای خاموش ساختن صدای همان دو سه منتقد مخالف فیلم هایشان، به سایه استاد بلندآوازه پناه می برند و پشت او پنهان می شوند.

آن دوست فیلمساز که ناگهان جذابیت تساهل و تسامح را کشف کرده، در ژستی حق به جانب از توهین به بهرام بیضایی شکایت می کند و این نوع برخورد را فاشیستی1 می داند و از این کانال با منتقدان سینمایی تصفیه حساب می کند. گویی حتی فروش چند میلیاردی فیلمش نیز برای آرامش او کافی نیست.

یا آن فیلمساز محترم دیگر، که با موقعیت سنجی قابل تحسین، فیلم خود را با فیلم بیضایی در یک رده قرار می دهد و با ادبیاتی چریکی که بوی کوچه پس کوچه های هاوانا و ماناگوا را می دهد، منتقدان را نوکران و آلت دستان سرمایه لقب می دهد2 و با زیرکی (زیرکی؟) جامه دفاع از استاد قدیمی می پوشد. گویی جوایز جشنواره فجر و فروش مقبول این فیلم نیز برای آرامش فیلمساز محترم کافی نیست. دوستان همه چیز را با هم می خواهند. و در این میان به سادگی و با بی تعهدی شگفتی از متهم کردن همه چیز و همه کس ابایی ندارند. «نوکر، فاشیست، کم سواد، بی سواد و...» کلماتی است که دوستان فیلمساز در اوج موفقیت، نثار مخالفان شان می کنند.

نیازی به این حرف ها نیست. لازم نیست پای فاشیسم و سرمایه داری را وسط کشید. به استاد احترام بگذارید، از اعتبار بی نهایت او، برای خود خرج نکنید. شما که گروهی از منتقدان را این گونه راحت به کم دانشی متهم می کنید، پای به میدان بگذارید و تلقی خود را از عباراتی مثل فاشیسم، سرمایه داری و البته فمینیسم ارائه دهید. شما که ژست هایی چنین انقلابی می گیرید و از مافیای سرمایه می گویید و برخورد فاشیستی، برای مخاطبان تان بگویید که چگونه برای ساخت فیلم های پرفروش خود، مدام در حال مذاکره و امتیاز دادن به همان سرمایه داران محترم و صاحبان قدرت هستید. شما که خود تجارب گرانقدری از فاشیسم دارید، پشت استاد موضع نگیرید. راستی، شما که پرچم دفاع از استاد را بلند کرده اید، مگر نه آنکه برای فروش فیلم های خود به همان فرمول هایی پناه می برید که بیضایی در همین فیلم آخرش به سخره گرفته است؟ مگر این گونه نیست؟

نه... آرام باشید. آرامش خود را حفظ کنید. اوضاع که بر وفق مراد است. پس دامن بیضایی را رها کنید. هیچ کس به بیضایی بی احترامی نمی کند. داستان منتقدان و بیضایی، داستانی قدیمی است. پر از رنجش و مهربانی. پر از قهر و آشتی. پر از ستایش و افسوس. رابطه یی که 40 سال به طول انجامیده است و این داستان ربطی به شما ندارد.شمایی که خود هیچ گاه از جذبه سرمایه و قدرت رهایی نداشته اید، سنگری دیگر برای خود پیدا کنید. مگر نه آنکه فیلم بیضایی، سینمایی را مورد انتقاد قرار می دهد که شما با آسایش و فراغ بال در آن نفس می کشید، سازش می کنید، جایزه می گیرید و فیلم پشت فیلم می سازید؟ نمی توان همه چیز را با هم داشت. ژست تساهل و تسامح و آزاداندیشی به برخی نمی آید، همان طور که جامه انقلابیگری و ضدسرمایه داری هم برای برخی گشاد است. آرام باشید و از چرخ گردون که بر وفق مراد شما می چرخد، لذت ببرید.

پی نوشت ها؛

1- اشاره به گفت وگوی مسعود ده نمکی با مردم و جامعه

2- برگرفته از اظهارات تهمینه میلانی

 نوشته شده توسط علی بیدار در پنج شنبه 88/1/27 و ساعت 2:1 صبح | نظرات دیگران()

 مسعود فراستی:

1- می‌شود در مواجهه با اخراجی‌ها، خندید اما اخم کرد و وانمود کرد که نه، ما اصلاً نخندیدیم.

می‌شود پاروپا انداخت و با ژست روشنفکرانه به خندیدن و سرگرمی حمله کرد و به 3میلیون تماشاگر تهرانی و شهرستانی - که سخت خندیده‌اند - توهین کرد و فرافکنانه گفت که: «سلیقه مخاطب عام تنزل کرده و ساده‌پسند شده.» اکثر آنها - یا همه آنها- «لومپن»‌اند و ما...

می‌شود با ژست دفاع از «اصول» و دفاع از هنر، سانسورچی شد و طرفدار خط قرمزها و گفت «وامصیبتا، اخراجی‌ها، خط قرمزها را شکسته!»

می‌شود رانت‌خوار بود اما رد گم کرد و گفت: اخراجی‌ها، از رانت برخوردار بوده و...

می‌شود گفت در غیاب آثار «فاخر»(؟) و معناگرا و جشنواره‌ای و... اخراجی‌ها چنین می‌تازد. صبر کنید فلان فیلم «متفکرانه» بیاید ببینید چه خواهد کرد!

می‌شود مدرن بود- یا پست مدرن- و اهل هنر و از بیان و زبان عامیانه فیلم ایراد گرفت و به فرهنگ عامه تاخت.

می‌شود ضعف‌ها و کاستی‌های املایی و انشایی فیلم را لیست کرد اما توضیح نداد چرا مخاطب ادامه می‌دهد و از فیلم پرت نمی‌شود.

می‌شود تقیه کرد- و لو نرفت- و هیچ‌ نگفت، اما...

2- اخراجی‌ها، فیلم کمدیِ سیاسیِ اجتماعی و جنگی است؛ که خوب می‌فروشد و همه را می‌خنداند: ترک و فارس، لر و گیلک و بلوچ و... جوان و نوجوان و میانسال و مسن؛ جوان رپ موتیغ‌تیغی، چادری و مانتویی، جانباز و معلم و دانشجو، رفتگر و پزشک و کاسب و... فقیر و غنی از اسلامشهر تا تجریش و نیاوران و شهرک‌غرب؛ و از مذهبی‌ترین شهرها - قم و مشهد- تا اصفهان و شیراز و تبریز و بندرعباس و... با بلیت 1000 تومانی تا 3000 تومانی. بیش از 3میلیون نفر و 4میلیارد تومان فروش تا امروز.

3- واقعیت این است که مردم- مخاطب عام- که تریبونی ندارند جز شرکت در مراسم راهپیمایی، شرکت در مسابقات فوتبال و سینما رفتن، می‌خواهند «دیده» شوند. می‌خواهند حرف بزنند. دسته‌جمعی هم حرف بزنند. می‌خواهند به ریاکاری، «نه» بلندی بگویند و در آخر در دفاع از آب و خاک و... سرود «ای‌ایران» سربدهند.

4- در زمانه‌ای که هرکس در جدی گرفتن خود جدیت بسیار به خرج می‌دهد؛ و در زمانه‌ای که هرکس یا روشنفکر است، یا سیاست‌باز، یا هر‌دو؛ و در زمانه‌‌ای که ریاکاری بیداد می‌کند، اما به باور من آغازِ پایانش فرارسیده؛ طنز و شوخی چه غنیمتی است‌ و چه کارساز.

5- خنداندن مردم، سخت‌ترین کار است و نیک‌ترین کار. برای جدی خنداندن آنها، باید از آنها بود، باید آنها - و مسائلشان- را شناخت و آنها را دوست داشت.

اخراجی‌ها، کمدی است و همه شوخی‌هایش سمت و سوی سیاسی- اجتماعی دارد: 1- زدن و هجو دشمن. 2- هجو ریاکاری و برای وصل کردن- و وحدت- آمده، نه برای...

هیچ‌کدام از شوخی‌های اخراجی‌های 2، از این قاعده مستثنی نیست و کار بزرگ این است که لحظه‌ای کمیک می‌شود و ما را می‌خنداند - چه علیه ریاکاری و چه حمله به دشمن- و لحظه‌ای بعد جدی می‌شود و تراژیک و این کار سخت - طنز جدی، جدی طنز- را تا به آخر به پیش می‌برد.

ده‌دقیقه اول فیلم - سکانس قبل از عنوان‌بندی- را در هیچ فیلم جنگی دیگر ندیده‌ایم و تلخی و تندی‌اش را نچشیده‌ایم. این صحنه برخلاف «دوئل»، جنگ بی‌هویتی را عرضه نمی‌کند، جنگ ما را و مظلومیت ما را می‌نمایاند. آن هم با استفاده از تروکاژهای کامپیوتری که 5 تانک را چند برابر کرده و حمله دشمن را سبعانه ساخته. رنگ صحنه، نیز آن را نوستالژیک می‌کند.

6- فیلم در جنگ، در اردوگاه و در هواپیما، مسیر و نگاهش را از دست نمی‌دهد. حرف اصلی‌اش- برای اولین‌بار در سینمای ما- این‌ است که: اسارت سخت‌تر از شهادت است‌ و این حرف را به راحتی به ما می‌رساند. صحنه از بالا گرفته شده سرهای اسرا در خاک را به یاد بیاورید.

حرف دیگرش که حرف سیاسی است و یکی از مهمترین اصول رفتاری جنگ دفاعی ما، آزاد کردن اسیر در مقابل قتل عام اسرای زخمی ما توسط دشمن.

حرف دیگرش در اردوگاه، دست انداختن تقیه و ریاکاری است- با بازی خوب و تیپیک شریفی‌نیا- و حرف آخر، وحدت همه اسرا در مقابل دشمن.

هجو «روسری قرمز»‌ها نیز، حمله به خائنان است‌ و مخاطب کف می‌زند. در هواپیمای پرواز 598 نیز تمام شوخی‌ها سیاسی است.

7- اخراجی‌ها، بیش از اینها فیلم جنگی است؛ فیلم دفاع مقدس است، اما نه دفاع مقدس سینمایی کلیشه شده ما.

تفکر حاکم بر هر دو اخراجی‌ها برخلاف دیگر فیلم‌های جنگی ما- حتی فیلم‌های خوبمان- بینشی دیگر است. در جنگ همه مقدس نبوده‌اند و آسمانی. بسیاری آدم‌های زمینی، با ضعف‌ها، ترس‌ها و حتی رذالت‌هایی بوده‌اند که در جبهه، تغییر کرده‌اند. ناموس‌پرستی، حداقل مرامشان بوده که به وطن‌دوستی رسانده‌شان و به سرود «ای‌ایران.»

8- با اخراجی‌ها، هرچند با زبان طنز، می‌شود به جنگ ما نزدیک شد؛ آن هم با یک نگاه ملی در گستره یک ملت.

9- اخراجی‌ها، ضدضدجنگ است و با یک شوخی کوتاه به سؤال «چرا جنگیدیم» پاسخ می‌دهد: «اگر نمی‌جنگیدیم، حالا باید به صدام می‌گفتید آقا دایی.» همه حرف را می‌زند.

10- فیلم «مسأله‌»دار است‌ و مخاطب نیز مسأله را می‌فهمد - هرچند با ظاهری غیرجدی- چرا که مسأله، مسأله اوست: طرد و لعن ریاکاری و جانمازش آب کشیدن و دفاع از ناموس و شرف ملی در مقابل دشمنان خارجی.

خوب این مسأله جدی ما تنها به این شکل و با تیپ‌سازی و طنز قابل گفتن - و شنیدن- است و تحمل کردن.

و مخاطب عام که توده بی‌شکلی نیست، پس از سرگرم شدن و سرگرم شدن و خندیدن، به مسأله می‌رسد و شعورش کار می‌کند و «آغازِ پایان» را به جلو می‌راند و وحدت ملی را.



منبع : خبر

 نوشته شده توسط علی بیدار در پنج شنبه 88/1/27 و ساعت 1:57 صبح | نظرات دیگران()
   1   2   3   4      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 48
مجموع بازدیدها: 348203
جستجو در صفحه

خبر نامه