سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
... یادم آمد، هان،
داشتم میگفتم: آنشب نیز
سَورتِ سرمایِ دی بیدادها می کرد.
و چه سرمائی، چه سرمائی!
باد برف و سوز وَحشتناک.
لیک، خوشبختانه آخِر، سرپناهی یافتم جائی.
گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس؛
قهوه خانه گرم و روشن بود، همچون شرم.
گرم،
از نَفسها، دودها، دمها،
از سماور، از چراغ، از کُپّه آتش؛
از دَمِ انبوهِ آدمها.
و فزونتر ز آن دگرها، مثلِ نقطه ی مرکزِ جنجال،
از دَمِ نقّال
همگنان را خون گرمی بود.
قهوهخانه گرم و روشن، مَردِ نَقّال آتشین پیغام،
راستی کانون گرمی بود.
شیشه ها پوشیده از ابر و عرق کرده،
مانع از دیدار آنسوشان
پرنیانی آبگین پرده
برسرش، نَقّال،
بسته با زیباترین هنجار،
به سپیدی چون پرقو، مَلملین دستار.
بسته چونان روستایانِ خراسانی،
باستانگان یادگار، از روزهایِ خوب پارینه؛
یک سرش چون تاج برتارک،
یک سرش آزاد،
شِکّرآویزی حمایل کرده برسینه
مَردِ نَقّال- آن صدایش گرم، نایش گرم،
آن سکوتش ساکت وگیرا،
ودَمش، چونان حدیثِ آشنایش گرم،
آن برافشانده هزاران جادوانه موج
با بم و زیر و حضیض و اوج،
آن به آئین گونه گون اسلوب و هنجارش،
آن سکون و وقفه اش دلکش
همچنانکه جنبشش آرام ورفتارش-
راه میرفت و سخن میگفت.
چوبدستی منتشا مانند در دستش،
مستِ شور و گرمِ گفتن بود.
صحنه میدانکِ خود را
تند و گاه آرام ، می پیمود.
همگنان خاموش.
گرد بر گردش، بکردار صدف بر گرد مروارید،
پای تا سرگوش:
- « هفت خوان را زاد سرو مرو،
آنکه از پیشین نیاکان تا پسین فرزند رستم را بخاطر داشت،
وانچه می جَستی ازو زین زمره حاضر داشت،
- یا به قولی ماخ سالار، آن گرامی مرد،
آن هریوه ی خوب وپاک آئین -روایت کرد؛
خوانِ هشتم را
من روایت میکنم اکنون،
من که نامم ماث
[آری خوان هشتم را]
ماث
راوی توسی روایت میکند اینک.
من همیشه نقلِ خود را با سند همراه می گویم
تا که دیگر خردلی هم در دلی باقی نماند شک. »
همچنان می رفت و می آمد.
همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد.
گاه می استاد؛
و به سوئی چشم می غُرّاند،
چوبدستش را تکان می داد:
- « قصه است این، قصه، آری قصهی دردست.
شعرنیست،
این عیارِ مهر و کینِ و مرد و نامردست.
بی عیار و شعرِ محضِ خوب و خالی نیست.
هیچ - همچون پوچ - عالی نیست.
این گلیم تیره بختی هاست.
خیسِ خونِ داغِ سُهراب و سیاوشها،
روکش تابوتِ تختی هاست.
این گل آذین باغِ خواب آلود قالی نیست.
شعرهای خوب وخالی را
راست گویم، راست،
بایدامروز از نوآئینان بیدردان
خواست .
وزفلانک، یافلان مردان،
آن طلائی مخمل آوایان خونسردان .
آن عزیزانی که چشم و گوش بینی شان
بس که حسّاس است
نور عطر ناز و غمزِ یاس آبی را
از برای اطلسیّ زرد خمارآلود،
در نهفت دره دریائی آن اختر خونمرده مهجور
مانده مدفون در فرامشزار ابری کهکشانی کور،
چون حقیقت در تجاویف عدم مستور،
وز شبستان وجود هور قلیائی
نیز، سیصد سال نوری دور،
چشمشان می بیند از اینجا
و به سویش می پراند بوسه ای از پلک، با ایما،
و نمی بیند کنار پوزشان، اما،
بوی گند شعله های کر کننده و کوری آور را، که با آنها
داغهای خال – چنان خالهای داغ- می کوبند بر پیشانی چین خورده آدم
و همین امروز یا فرداست
کادمیّت را فرو می بلعد و می شوید از رخساره پر آبله ی عالم.
می نیوشد گوششان، در خواب پیش از ظهر
جیغ سبز و سرخ، یا اغلب بنفش خواب بعد از ظهر مخمل را،
و صدای حسرت آلوده نگاه غیر بومی کاجهای سردسیر و گرمسیری سدر بومی را،
و خموشانه فغانهای نیاز – طفلکی ها! – استوا و قطب را با هم،
و بلورین نغمه رؤیای طاووس حریر و شاخه گیلاس مومی را،
چون طلائی نالش یک خوشه بیدار، از زنجیر خواب آلود شبنم ها؛
نشنود اما به بیداری
بیخ گوششان زندگیشان غرّش و طوفان آتش، نعره داغ جهنم ها.
راویم من، راویم آری.
باز گویم، همچنانکه گفته ام باری.
راویِ افسانه های رفته از یادم.
جغد این ویرانه ی نفرین شده ی تاریخ.
بوم بام این خراب آباد.
قمری کوکوسرای قصرهای رفته بر بادم .
با کدامین جادوئی تدبیر،
با کدامین حیله و تزویر،
- ای دُرُستان! بدرستی که بگوئیدم-
نا شکسته می نماید، در شکسته آینه، تصویر؟
آری آری من همین افسانه می گویم.
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار می جویم. »
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب، با تهدید و با نفرت،
و بسوی شرق، با تحقیر
لحظه ای جنباند.
گیسوانش را - چوشیری یال هاش – افشاند.
پس هماوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش، لحنی رجز مانند و درد آلود،
خواند:
«آه،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امّید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گردگند اومند،
پور زال زر، جهان پهلو،
آن خداوند و سوار رخش بی مانند،
آنکه نامش، چون هماوردی طلب می کرد
در به چار ارکان میدانهای عالم لرزه می افکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد، در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه ست در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن،
آنکه هرگز- چون کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند-
آری اکنون شیر ایرانشهر،
تهمتن گرد سجستانی،
کوه کوهان، مرد مردستان،
رستم دستان،
درنگ تاریکژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر،
چاه غدر ناجوانمردان،
چاه پستان، چاه بیدردان،
چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور-
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود.
پهلوان هفت خوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و می اندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بس که بی شرمانه و پست ست این تزویر.
چشم را باید ببندد، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشد:
« باز هم آن غدر نامردانه چرکین،
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده، هوم! چه نفرت آور! جنگ یعنی این؟
جنگ با یک پهلوان پیر؟ »
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشم ها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بس که خونش رفته بود از تن،
بسکه زهر زخمها کاریش
گوئی از تن حسّ و هوشش رفته بود، و داشت می خوابید.
او
از تن خود - بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و می پائید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بیهمتا،
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه...
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم
- کز برایش پهلوان ناشناسی بود تا آن دم-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را می فشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد آنگه، سوزشی جانکاه.
گفت در دل: « رخش! طفلک رخش!
آه! »
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای- پرهیب محو سایه ای- را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید.
« هان، شغاد! » اما
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او به خشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد... « این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بدبرادندر!
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه...
زاده او را یک نبهره ی شوم، یک نا خوب مادندر.
نه، نبایستی بیندیشم...»
باز چشم او به رخش افتاد- اما... وای!
دید،
رخش زیبا، رخش غیرتمند
رخش بیمانند،
با هزارش یاد بود خوب، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده ست.
قصه می گوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد،
از تماشایش نمی شد سیر
مثل اینکه اولین بار ست می بیند؛
بعد از آن تا مدتی، تا دیر،
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید،
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود.
قصه می گوید که روح رخش اگر می دید
- از شگفتی های نا باور-
پای چشم تهمتن تر بود! »
مرد نقال از صدایش ضجه می بارید
و نگاهش مثل خنجر بود:
« و نشست آرام، یال رخش در دستش،-
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
« میزبانی و شکار و میهمان پیر،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم، نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر؟ »
قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست
که شغاد نابرادر را بدوزد - همچنانکه دوخت.
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود
و درون چه نگه می کرد.
قصه می گوید :
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه می توانست او، اگر می خواست،
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیره ای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بی شک راست می گوید
می توانست او اگر می خواست.
لیک...»
م-امید « مهدی اخوان ثالث »
تهران- دی ماه 1346
مجری دیلی شو، زندگی مازیار بهاری را فیلم می کند
«گلاب»؛ پروژه جدید ضدایرانی هالیوود
پس از فیلم «آرگو» هماکنون نوبت به پروژه ضدایرانی دیگری با نام «گلاب» رسیده که «جان استوارت»، مجری تلویزیونی آن را کارگردانی کرده و یکی از تهیهکنندگان یهودی هالیوود با همکاری یکی از ثروتمندترین خانوادههای آمریکایی تهیهکنندگی آن را به عهده دارد.
«جان استوارت»، مجری مراسم اسکار و مجری شوی مشهور تلویزیونی «دیلی شو» که 17 سال است بدون وقفه هر دوشنبه از تلویزیون آمریکا پخش میشود، تصمیم گرفته تا این برنامه را به مدت 12 هفته تعطیل کند تا شاید بتواند با ساخت فیلم ضد ایرانی «گلاب» راه «بن افلک» در پروژه «آرگو» را ادامه دهد.
به گزارش نیویورک تایمز، «استوارت»، این فیلم که اولین ورود او به عرصه فیلمسازی محسوب میشود را براساس داستان زندگی «مازیار بهاری» خواهد ساخت.
فیلمنامه پروژه «گلاب» براساس فیلمنامهای از «استوارت» و با اقتباس از کتاب «سپس آنها به دنبال من آمدند: یک داستان خانوادگی از عشق، اسارت و بقا» نوشته «مازیار بهاری» به احتمال زیاد از ژوئن آینده در چند کشور مختلف جلوی دوربین میرود.
«استوارت» با تصدیق خبر ساخت این فیلم در مصاحبهای تلفنی با روزنامه نیویورک تایمز گفت: من یک شخصیت تلویزیونی هستم که عادت کردهام از ساعت 10 صبح تا 6 و نیم بعد از ظهر به صورت روتین دغدغه برنامه تلویزیونیام را داشته باشم. این کمی ترسناک است، بله همینطور است.
نیویورک تایمز در ادامه این گزارش میافزاید: تخمین زده شده که پروژه سینمایی «گلاب» از 30 تا 40 میلیون دلار هزینه ساخت داشته باشد که علاوه بر «استوارت»، کمپانی «اود لوت اینترتیمنت» متعلق به خانواده «پریتزکر»،یکی از پولدارترین خانوادههای آمریکا و «اسکات رودین»، یکی از تهیهکنندگان یهودی هالیوود این هزینه را تأمین خواهند کرد.
«استوارت» در مصاحبه با این روزنامه براین نکته نیز تاکید کرده که انتخاب بازیگر در این پروژه شروع شده ولی هنوز در مراحل اولیه خود به سر میبرد ولی به نظر میرسد حدود 60 تا 80 نفر در ساخت این فیلم همکاری خواهند داشت.
این مجری تلویزیونی گفت: یکی از دلایلی ما در صنعت سینما مشغول به کاریم آن است که خودمان را به چالش بکشیم. من اخیرا با داستان زندگی مازیار آشنا شدهام، این نه تنها یک داستان شخصی است بلکه یک دادخواست جهانی درباره آن چیزی است که معنای آن آزاد بودن است.
«گلاب» روایتگر بخشی از زندگی «مازیار بهاری» است که سال 88 به عنوان یک روزنامهنگار و مستندساز ایرانی کانادایی به ایران سفر میکند ولی در جریان شلوغیهای آن سال به زندان اوین میافتد و 118 روز را در آنجا سپری میکند و او طی این مدت زندانبانش را بدون آنکه ببیند از روی بوی گلابی که میداده، میشناخته و به همین خاطر به او لقب «گلاب» میدهد. نام پروژه در دست ساخت نیز برگرفته از لقب زندان اوست.
«بهاری» پس از این واقعه در شوی تلویزیونی «دیلی شو» حضور مییابد و به گفته «استوارت»، آشنایی و دوستی این دو پس از ان شکل میگیرد و سرانجام «استوارت» کتاب «بهاری» را میخواند.
استوارت در این باره گفت: من کتاب او را خواندم و از آنجایی که در صنعت فیلمسازی انسان بیتجربهای هستم، شروع کردم به فکر کردن درباره ساخت یک فیلم ولی «مازیار» گفت که قصد اقتباس کتابش را ندارد و در نهایت آن اتفاق غیرمنتظره افتاد.
وی افزود: از آقای رودین خواستم تا به طرح اولیه فیلمنامه نگاه کند، او آن را دید و با علاقه پیشنهاد تهیهکنندگی پروژه را پذیرفت و در این خصوص توصیههای ارزشمندی خوبی به ما کرد.
«استوارت» در مصاحبه دیگری نیز مدعی شده که فیلم «گلاب» در عین حالی که یک فیلم بسیاری جدی است، بیش از آنکه مردم بتوانند تصور کنند، دارای لحظات شوخطبعانه نیز است؛ چون یکی از چیزهایی که مازیار را در زندان زنده نگاه میدارد، توانایی او در نگاه شوخطبعانه به موقعیتی است که در آن گیر افتاده است.
اخیرا خبرهایی درباره بازی احتمالی «پیمان معادی»، بازیگر مطرح کشورمان در فیلم «گلاب» منتشر شده که خبر آن توسط این بازیگر تکذیب شده است.
«معادی» هماکنون در ایران در حال بازی در فیلم «ملبورن» به کارگردانی «نیما جاوید» است.
سایت جام نیوز در یکی از مطالب اخیر خود با درج مطلبی بدون منبع که حجت الاسلام قرائتی در یکی از برنامه های درس هایی از قرآن از قول یک پامنبری تقل کرده بود، آن را به علامه جعفری نسبت داده و توهینی آشکار به مفسر کبیر نهج البلاغه انجام داد.
جام نوشت: علامه جعفری تعریف می کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم»
علامه گفت: وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند»
علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا 20 دقیقه می خندید.
* اخلاق رسانه ای حکم می کند که رسانه ها منابع این چنین مطالبی را ذکر کنند.
دیده ساخت فیلم تبلیغاتی برای کاندیداهای ریاست جمهوری از دوره هشتم انتخابات به وجود آمد. جایی که سید محمد خاتمی برای دومین بار متوالی کاندید این پست شد و در کنار چهره های دیگر همچون احمد توکلی، عبدالله جاسبی، علی شمخانی، علی فلاحیان و ... به رقابت پرداختند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که تا پیش از این و در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری تنها به انجام مناظره های رودر رو آن هم به صورت محدود پرداخته بود، به ایده های جدید برای کاندیداهای ریاست جمهوری فکر می کرد. ایده هایی که دنیای تبلیغات آن را به سیاسیون تحمیل می کند تا بیش از گذشته به اهمیت تبلیغات در موفقیت یک اتفاق واقف شوند.
آن گریه معروف سید محمد خاتمی در فیلم تبلیغاتی خود شاید شروع ژانرهای مختلف فیلم های تبلیغاتی را زد. فیلم هایی که فیلمسازانش با بهره گیری از ایده های مختلف و منتصب کردن کاندیدای خود به چهره های کاریزماتیک معاصر ترکیبات جالبی را به وجود آورد.
در همان سال 80 احمد توکلی با تکیه بر ساده زیستی در زندگی و اشاره به رفتارهای ساده زندگی شهید رجایی و با تکیه بر همین شعار فیلم تبلیغاتی خود را ساخت. ژانر مستند ـ گزارشی که تنها برای دو رقیب اصلی انتخابات سال 80 کارکرد داشت و سایر کاندیداهای حاضر تنها به حضور در جلوی دوربین و صحبت درباره برنامه هایشان بسنده کردند.
در سال 84 و با توجه به این نکته که عرصه تبلیغات و استفاده از فیلم های تبلیغاتی وارد فاز جدیدی از اهمیت و جایگاه خود می شد، کاندیداهای حاضر با فیلم سازان مطرحی شروع به فعالیت های تبلیغاتی کردند.
محمود احمدی نژاد در مقابل دوربین جواد شمقدری در یک مستند گزارشی حضور یافت و از اقدامات خود در دوران حضورش در شهرداری تهران گفت و ضمن اشاره به سبک زندگی خود، درباره اقدامات آتی برای تصدی پست ریاست جمهوری سخن گفت.
آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز که در فیلم تبلیغاتی به کارگردانی کمال تبریزی حاضر شد اقدام به جمع کردن نسل جوان کرد تا این نسل سئوالات بی پرده خود را از رئیس جمهور دوران سازندگی بپرسند. گریه آیت الله برای نسل جوان و صحبت با خانواده این کاندیدای ریاست جمهوری از ایده های مختلف این فیلم بود.
فیلم انتخاباتی مهدی کروبی را بهروز افخمی ساخت. فیلمی که اشاره به اقدامات رئیس سابق مجلس در دوره ششم مجلس شورای اسلامی داشت و بخشی از این فیلم اشاره ای به سفرهای انتخاباتی کروبی به برخی از استان ها داشت.
رخشان بنی اعتماد با ایجاد ایده گفت و گوی دو نفره میان سعید حجاریان و مصطفی معین و صحبت های چالشی میان آن دو فیلم تبلیغاتی این کاندیدا را کارگردانی کرد. این فیلم شامل گفتوگوهایی با زنان عادی و زنانی بود که دستی در سیاست داشتند. این مستند هر چند که در ظاهر موضوعی مشابه با «روزگار ما» داشت اما به نظر در نوع پرداخت و نگاه کارگردان تفاوتهایی عمده وجود داشت. «روزگار ما» دارای دو ایپزود بود که اپیزود اول به حضور جوانان نسل سوم در انتخابات میپرداخت، رأی اولیهایی که ستاد حمایت از خاتمی را راهاندازی کرده بودند و شور و حال آنان در آستانه انتخابات اما در اپیزود دوم این مستند دوربین بنیاعتماد سراغ زنی رفته بود که برای دستیابی به اهداف خود، برای حضور در انتخابات ثبتنام کرده بود. البته شاید بتوان شباهتهایی میان تم اپیزود دوم «روزگار ما» و مستند «ما نیمی از جمعیت ایران هستیم» یافت زیرا هر دو کمابیش از منظر دغدغههای زنان جریان انتخابات را مورد توجه قرار دادهاند.
مرحوم رسول ملاقلی پور با ساخت فیلم انتخاباتی فرمانده سابق سپاه در هشت سال جنگ تحمیلی و پرسیدن سئوال های چالشی از محسن رضایی فیلم انتخاباتی او را ساخت. کاندیدایی که در میانه راه به نفع آیت الله هاشمی کناره گیری کرد تا بدین صورت فعالیت های انتخاباتی وی نتیجه مستقیمی نداشته باشد.
محرم زینال زاده که همشهری محسن مهرعلیزاده رئیس سابق سازمان تربیت بدنی بود با ساخت یک فیلم داستانی و استفاده از یک کودک برای بازی نقش کودکی مهرعلیزاده، نوع دیگری از گونه های فیلم های تبلیغاتی را استفاده کرد که نمی توانست کمکی به کاندیدای مطبوع اش کند.
علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی و رئیس سابق سازمان صدا و سیما در فیلمی به کارگردانی مهدی فخیم زاده حاضر شد. فخیم زاده در ابتدای این ویدئو که دانیال حکیمی بازیگر سریال های «خواب و بیدار» و «ولایت عشق» ساخته های فخیم زاده حضور داشت؛ این کارگردان با اشاره به حضور ده ساله لاریجانی در تلویزیون و کمک های خوبی که این کاندیدا به هنرمندان کرده است دلیل ساخت فیلم برای لاریجانی را شرح داد.
در سال 88 فیلم تبلیغاتی حکم بازوی برنده را برای کاندیداها بازی می کرد. میزان شکست و پیروزی هر کاندید را بر مبنای موفقیت مستند داستانی و فیلم تبلیغاتی آن کاندیدا محک می زدند. تلویزیون در این سال برای هر کاندیدا اجازه ساخت و پخش دو فیلم تبلیغاتی را داد تا با توجه به تعداد کم کاندیداها از زمان بیشتری برای تبلیغ در رسانه ملی بهره ببرند.
محمود احمدی نژاد در این دوره هم به سان سال 84 از جواد شمقدری برای ساخت فیلم تبلیغاتی اش کمک خواست. شمقدری این بار با دست پر از اقدامات دولت نهم و اشاره به زندگی ساده رئیس دولت حتی بعد از چهار سال دو قسمت این فیلم تبلیغاتی را جلوی دوربین برد. فیلمی که اشاره به سفرهای استانی دولت نهم و اقدامات خوب این دولت در طول چهار سال داشت و نسبت به برنامه های آتی رئیس دولت نهم، با محمود احمدی نژاد به گفت و گو نشست.
میرحسین موسوی اما از دو کارگردان برای ساخت فیلم تبلیغاتی اش استفاده کرد. در قسمت اول این فیلم مجید مجیدی با اشاره به اقدامات موسوی در دوران نخست وزیری در جنگ تحمیلی و اشاره به خصوصیات اخلاقی او مستندی از سفرهای استانی انتخاباتی این کاندید را نمایش داد. احمدرضا درویش اما رویه دیگری برای قسمت دوم این مستند در نظر گرفت و با ایجاد یک گفت و گوی سه نفره میان سید محمد خاتمی، فاطمه معتمد آریا و زهرا رهنورد از برنامه های کاندیدای مطبوع شان صحبت به میان آوردند.
علی معلم و بهروز افخمی در هر دو قسمت فیلم انتخاباتی مهدی کروبی با ایجاد یک گفت و گوی سه نفره میان غلامحسین کرباسچی، محمدعلی ابطحی و مهدی کروبی درباره برنامه های انتخاباتی این کاندیدای دوره دهم سخن گفتند.
محمدعلی فارسی که سابقه ساخت مستندهایی در حوزه دفاع مقدس دارد برای ساخت فیلم انتخاباتی محسن رضایی با اشاره به برنامه های انتخاباتی وی و سفرهای انتخاباتی او به شهرهای مختلف دو قسمت از این فیلم تبلیغاتی را جلوی دوربین برد.
حال و با نزدیک شدن به دوره یازدهم انتخابات ریاست جمهوی، کاندیداهای احتمالی مذاکرات خود را برای ساخت فیلم تبلیغاتی توسط فیلمسازان مطرح آغاز کردند. باید منتظر ماند و دید هر کدام از این فیلم سازان چه ژانر و ایده ای را برای فیلم های خود در نظر می گیرند.
روزهای انتخاباتی خرداد 92 تنها فکر و ذکر سینماگرانی که فیلم تبلیغاتی می سازند یک جمله است: آقای رئیس جمهور آینده حاضرید؟! صدا ... دوربین ... حرکت .
گزارش از علی نعیمی
منبع: سینما پرس
زلزلهای5.2 ریشتری تسوج آذربایجان شرقی را لرزاند
زلزلهای 5.2 ریشتری تسوج در آذربایجان شرقی را لرزاند.
به گزارش خبرنگار سیلوراسکرین(SC) از تبریز، زلزلهای 5.2 عصر روز پنجشنبه ساعت 15:09 در حوالی تسوج در آذربایجانشرقی روی داد که در بیشتر شهرهای استان نیز احساس شد.
این زلزله در شهرهای تبریز، شبستر، مرند و بناب نیز احساس شد. در تبریز مردم لحظاتی به خیابان ها ریختند. بعد در ساعت 15:39 همان پس لرزه ای با شدت 3.2 ریشتر بار دیگر تسوج را لرزاند.
شایان ذکر است بعد از وقوع زلزله سایت زلزله نگاری ایران از دسترس خارج شد و تا افزون بر نیم ساعت دسترسی به آن مقدور نبود.