سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 15

این زن اتفاقا حرف می‌زند

  امیرحسین جلالی: جایى در همان اوایل فیلم، وقتى که پگاه، بابک حمیدیان را سوار مى کند تا به محل کارش برساند، بحثى بین شان درمى گیرد که دقت در آن براى تماشاگر خیلى مفید است. اصلاً کلید فهم فیلم «سه زن» است. وقتى پسر مى گوید که روزه است و تأکید مى کند که هر کسى براى خودش در زندگى فلسفه و راه و روش خاصى دارد و براى سرگرم شدن باید یکسرى کارهایى انجام دهد، پگاه جواب مى دهد که: «من اگه بخوام سرگرم بشم مى رم سینما.»
موقعیت دیالوگ فوق در فیلم آدم را یاد کسى مى اندازد که براى اثبات بى سوادى اش کتابى مى نویسد یا براى آن که ثابت کند خواننده خوبى نیست، یک قطعه پرهزینه اجرا مى کند. از قرار معلوم منیژه حکمت جزو آن دسته از کارگردانانى است که مضمون و پیام برایشان از فرم و ظاهر مهمتر است. فیلم مى سازند تا با مخاطب حرف بزنند، نه این که فیلمشان حرف بزند و سینما را فقط معبر و رسانه اى مى دانند که از طریق آن نظرات و دیدگاه هاى فلسفى و اجتماعى شان را به بیننده ها (شنونده ها ‎؟/ خواننده ها ؟ ) منتقل کنند. در برخورد با فیلمسازانى مثل حکمت نباید انتظار فرم و سر و شکل جذاب و سرگرم کننده داشت. جذابیت و سرگرمى براى عوام است و سازندگان «سه زن» کارها و حرف هاى مهمترى دارند که به آنها بپردازند. پس با این حساب ما هم مى رویم سراغ مضمون که ببینیم «سه زن» چه مى خواهد بگوید و چه «پیامى» برایمان دارد.


?- شکاف نسل ها:


فیلم قصه سه زن از سه نسل است. ببخشید، قصه نه. فیلم درباره سه زن از سه نسل است که با یکدیگر نسبت خونى دارند: مادربزرگ و مادر و دختر. مادر (مینو‎/ نیکى کریمى) کارشناس فرش است. از همسرش جدا شده، برادرى دارد به نام امیر (شاهرخ فروتنیان) که نماد زندگى عرفى و معمولى در شهر تهران است ولى مینو او را قبول ندارد و البته مرد تنها و شاعر مسلکى هم هست (رفیع‎/ رضا کیانیان) که مینو وقتى از همه جا ناامید مى شود به سراغ او مى رود تا استراحت کند و انرژى بگیرد. این مرد شاعر و نقاش معتقد است که مینو مثل شهاب سنگى است که رها شده و بى لجام به سمت زمین مى تازد و تنها راه چاره او را خوابیدن و بى خیالى مى داند.
دختر (پگاه‎/ پگاه آهنگرانى) از زندگى اش ناراضى است. ظاهراً چون مى خواسته تنها زندگى کند مجبور شده براى تهیه پول اجاره خانه درس نخواند و کار کند و در نتیجه دو ترم مشروط شده است. حوصله هیچ کس، حتى دوستان مشنگش را ندارد و با ماشین راه بیابان را در پیش گرفته است. پگاه سر راه، پسرى را مى بیند (بابک حمیدیان) که باستان شناس است و با او ارتباط برقرار مى کند. مادربزرگ (مریم بوبانى) هم که رسماً دچار بیمارى آلزایمر است. اختلاف نسل ها درباره او آنقدر تأثیرگذار بوده که به کلى از محیط اطراف منفکش کرده است.
این سه نسل به همدیگر علاقه دارند و به نظر نمى رسد مشکل خاصى با هم داشته باشند، بلکه این عوامل بیرونى است که آنها را به انزوا مى کشاند. کلان شهرى که همه را سودجو و متقلب کرده است جایى براى نشستن و به تفاهم رسیدن ندارد، پس باید سفر کرد و رفت. به خانه رفیع، به سایت باستان شناسى و به کوه و بیابان.

?- حفظ میراث فرهنگى و تاریخى:


فرش یکى از شخصیت هاى اصلى فیلم سه زن است. اصلاً شاید اگر اسم فیلم را مى گذاشتند «سه زن و یک فرش» به واقعیت نزدیک تر بود. از تیتراژ ابتداى فیلم که موسیقى حیدر ساجدى به صورت آئینى (و حتى با کلام) درباره فرش و ارزش آن است تا سکانس پایانى که پگاه فرشى را که روى جنازه دختر فرارى روستایى انداخته بودند در آغوش مى فشارد، حضور و ظهور این نماد ارزش و اصالت تاریخى در فیلم وجود دارد. مینو به خاطر تلاش براى حفظ همین میراث ملى است که مادربزرگ را گم مى کند و اتفاقاً خود مادربزرگ هم براى نجات فرش عتیقه است که پا به فرار مى گذارد.
در فیلم هایى که براى سخنرانى کارگردان شان ساخته مى شوند، مهمترین چیز، وجود یک نماد است و نماد ارزش هاى فراموش شده و از دست رفته در فیلم «سه زن» همین فرش نفیس ایرانى است. ما که از این ارزش ها و تباهى آنها غافل بوده ایم باید با تماشاى «سه زن» به خود بیاییم و بیشتر از این در برابر به یغما رفتن میراث و تمدن مان بى تفاوت نمانیم.

?- تضییع حقوق زنان:


فیلم از اینجا به بعد وارد فازى مى شود که در تخصص خانم حکمت است: طرح شعارهاى فمینیستی همیشگى در باب ظلم جامعه سنتى ایرانى به زنان.
پس اگر در طول داستان فیلم (این کلمه «داستان» از باب به تنگ آمدن قافیه است والا شأن سازندگان «سه زن» از نیاز به داستانگویى و اینگونه مسائل عوامانه اجل است) هیچ محملى براى این شعارها پیدا نمى شود. به یک باره صدایى از قبرستان پشت سایت باستان شناسى به گوش مى خورد و مى بینیم که دخترى روستایى با ناله اى گوشخراش در یک قبر افتاده و به زمین چنگ مى زند. او که به خاطر سنت هاى زن ستیزانه اهالى روستا از خانه فرار کرده از منجیانش مى خواهد که او را به خانه اش ببرند، به هر حال او یک عوام است و آنجا هم خانه اش. ظاهراً دخترک از شدت جراحات یا مصائب وارده فوت مى کند و به همین راحتى جان یک انسان به دلیل تفکرات منسوخ نادیده گرفته مى شود. اگر دنبال ربط این قسمت پایانى به کل فیلم مى گردید معلوم مى شود «پیام» فیلم «سه زن» را نگرفته اید.
اصلاً فرض مى کنیم که سینما همین چیزى است که در «سه زن» مى بینیم. که آن چه مهم است پیام و مضمون است و نه داستان و جذابیت. از طرفى باز هم فرض مى کنیم (فرض محال که محال نیست، هست؟ ) که «سه زن» در انتقال پیام خود موفق بوده و مثلاً همین سه محورى که ذکر کردم را به خورد ببینندگان داده است اما نکته اى در فیلم هست که آدم را فقط ناامید نمى کند، عصبانى مى کند.
اتفاقاً «سه زن» به دنبال جذابیت و فروش بیشتر است. از مدل خاص صحبت کردن و حرکات سر و دست پگاه (پگاه آهنگرانى چند سال پیش که در «زندان زنان» مادرش بازى مى کرد و طبیعتاً یک نوجوان بود صدایش به این نازکى نبود!) تا انتخاب «مهران رجبى» شیرین و بامزه براى اجراى آن نقش کوتاه در فیلم و از حضور گروه موسیقى «???» با آن دم و دستگاه تا سکانس «صابر ابر» و آن شیوه خاص اجرایش، همه و همه نشانه تمایل سازندگان فیلم به فروش بیشتر است. این دو پارگى و دوگانگى، طرفداران معدود سینمایى از جنس سینماى سازندگان «سه زن» را هم از کارگردان محبوب شان ناامید مى کند. مى شود فیلمى به اصطلاح ضدقصه و مستندگونه ساخت و در عین حال از جذابیت هاى سینماى قصه گو هم بهره برد اما براى این کار پیش از هر چیز باید مدل سینماى داستانگو و مخاطبینش را به رسمیت شناخت. تکلیف منیژه حکمت و فیلمسازان همفکر او روشن است. براى آنها حرفى که مى خواهند بزنند مهم است و نه فیلمى که مى خواهند بسازند. در این نوع نگاه آخرین چیزى که احتمال دارد مهم باشد، سینما و کسانى هستند که براى سرگرم شدن به سالن هاى سینما مى روند، کسانى از نسل و طبقه و با نوع نگاه «پگاه»، دختر کارگردان «سه زن» و قهرمان فیلمش.

منبع خبر : کارگزاران


 نوشته شده توسط علی بیدار در چهارشنبه 87/8/29 و ساعت 2:4 صبح | نظرات دیگران()

بدون سینما هرگز

 

رضا کیانیان: پیشاپیش معذرت می‌خواهم. چون من عاشق و شیفته فیلم‌های تخیلی، کارتون خنده‌دار، ترسناک، بزن‌بزن، پلیسی و عاشقانه هستم. خیلی زیاد قصه و ماجرا دوست دارم.

دوست دارم وقتی فیلم می‌بینم، فیلم مرا ببرد به هر جا که می‌خواهد. پیش از شروع فیلم اختیارم را به فیلم سپرده‌ام. دوست ندارم همزمان با تماشا فکر کنم. اما به هرحال روشنفکرم. روشنفکری‌ام را می‌گذارم بعد از تماشا. بعد از تماشا فکر می‌کنم. تحسین‌ها و خرده‌گیری‌هایم همیشه بعد از فیلم به سراغم می‌آیند. چه بهتر!

فیلم زیاد دیده‌ام. از زمان سینمای صامت دیده‌ام تا امروز. باز هم خواهم دید.

پدرم تماشاگر حرفه‌ای سینما بود. پسرم هم تماشاگر حرفه‌ای سینماست. خیلی دوست دارم فیلم را به همراه کس دیگری ببینم. در کودکی با پدرم می‌دیدم. در نوجوانی با برادرم. در جوانی با دوستانم. بعد از ازدواج با همسرم و سال‌هاست که با پسرم می‌بینم.

با هایده – همسرم – زیاد هم‌سلیقه نیستم. او فیلم‌های روشنفکرانه دوست دارد. البته من طبق وظیفه فیلم‌های روشنفکرانه هم می‌بینم. چون باید در میان دوستان روشنفکرم جوابگو باشم. باید بدانم در دنیای سینما چه اتفاقاتی افتاده. باید از پیشروان حرفه‌ام خبردار باشم. اما با علی- پسرم- فیلم‌های مورد علاقه‌ام را می‌بینم.

البته چند سالی است او فیلم‌هایی می‌بیند که من علاقه‌ای به آنها ندارم. مثل سری فیلم‌های saw. راستش را بگویم قبلا این فیلم‌ها را می‌دیدم ولی چند سالی است دیگر دوستشان ندارم. چون پر از خون و دل و روده‌اند. به نظر من کثیفند. فیلم‌هایی از کودکی به یادم مانده‌اند. مثل همه میکی‌ماوس‌ها که آن موقع بهشان می‌گفتیم: موسی‌قلمی یعنی مضحک قلمی که ترجمه کارتون یا انیمیشن بود.

سری فیلم‌های صاعقه، یک نوع سوپرمن بود که به کرات دیگر هم می‌رفت. شنل داشت و پرواز می‌کرد. سری فیلم‌های «سانتو» یک کشتی‌گیر کچ بود که به یاری درماندگان می‌رفت و نقاب داشت و ستمکاران هرگز صورتش را نمی‌دیدند. فیلم‌های «ادی کنستانتین» به نام‌های، ادی و یک چیزی.

از دوره نوجوانی که آویزان برادرم بودم و با او و دوستانش به سینما می‌رفتم فیلم «آگراندیسمان» را فراموش نمی‌کنم. آن موقع‌ها هیچی ازش نمی‌فهمیدم بعدها باز هم دیدمش هنوز هم دوستش دارم. از میان فیلم‌های آنتونیونی این فیلم را بیشتر از همه دوست دارم. راستی فلینی را هم دوست دارم جاده و هشت‌ونیم را همان زمان دیدم بعد هم فلینی که تا دوران جوانی‌ام بزرگترین کارگردان من بود. چند تا از فیلم‌های هندی هم از یادم نرفته‌اند.

 

مثل فیلم‌های راج‌کاپور و داراسینگ که یک بزن بهادر بود. تارزان هندی هم بازی می‌کرد. از دوران جوانی عاشق دیوید لین و استانلی کوبریک شدم. همه فیلم‌هاشان را دیدم و بلعیدم و در یادم مانده‌اند. اما تا دلتان بخواهد فیلم هندی هم می‌دیدم. با بروبچه‌های دبیرستان و دانشکده می‌رفتیم فیلم هندی می‌دیدم و می‌خندیدیم. البته یواشکی با همین فیلم‌ها، بارها گریه کرده‌ام. اعتراف می‌کنم فیلم‌های هندی قواعد ژانر را به من آموختند.

در این دوران فیلم‌های هیچکاک را هم دوست داشتم و همه را می‌دیدم و کورساوا، او را هم خیلی دوست داشتم.

هاکس وفورد... را به نام نمی‌شناختم. اما فیلم‌هاشان را دیده‌ام. جالب است که بعدها فهمیدم آنها کارگردانان فیلم‌هایی بودند که دوست داشتم.

علاقه‌ای به جان وین نداشتم. اما همه فیلم‌هایش را دیده‌ام. گاری‌کوپر را دوست داشتم. کرک داگلاس، پل نیومن، هنری فوندا، جک لمون، پیتر سلرز، مارلون براندو، پل نیومن، رابرت ردفورد، ادری هیپبورن، سوفیا لورن، پیتر یوسنیف، ویوین‌لی، توشیرو میفونه، آنتونی کویین، مارچلو ماستوریانی، ادوارد جی رابینسون، برت لنکستر و شون‌کانری را بیشتر از بقیه دوست داشتم.

همین حالا که دارم این مطلب را می‌نویسم، سعی می‌کنم فکر نکنم تا اسمی را بیاد بیاورم. این اسامی که نوشتم در ردیف جلو ذهنم هستند و حاضر و آماده‌اند، سکانس‌هایی از هر کدامشان را به وضوح به یاد دارم. راستی سینمای موج نوی ایران را هم دوست داشته و هم دنبال می‌کردم.

بچه که بودم فریم‌های خیلی از فیلم‌ها را داشتم و آلبوم می‌کردم. در مشهد به این فریم‌ها می‌گفتیم: «فیلما!» نمی‌دانم چرا.

به یاد دارم «فیلمای»، آپاچی برت لنکستر توی بورس بود.

اما ژانر ملی سینمای یک کشور مرا شیفته کرده بودند، نئورئالیسم ایتالیا بود. نمی‌گذاشتم از دستم دربروند. دسیکا، دسیکای بزرگ و پیتروجرمی را بیشتر دوست داشتم. فریب خورده و رها شده و لوکوموتیوران را هرگز فراموش نمی‌کنم.

سال 62 بود با هایده و احمد آقالو داشتیم ویدئوی – بتاماکس- «پدرخوانده دو» و «اورفه» را می‌دیدیم. پدرم از مشهد آمده بود خانه ما، خواستیم بساط فیلم را جمع کنیم. پدرم گفت من هم می‌بینم. اواسط پدرخوانده دو بودیم. هایده و احمدآقالو چون زبان انگلیسی می‌دانستند سعی می‌کردند برای ما توضیح بدهند چه اتفاقاتی می‌افتد.

 

پدرخوانده دو فیلم سختی است. کیفیت ویدئویی که ما می‌دیدیم خوب نبود. چند جا که توضیح دادند اما خودشان هم شک داشتند. پدرم با این که سواد فارسی هم نداشت، گفت شما اشتباه می‌کنید و توضیح داد. ما تعجب کردیم ولی بعد فهمیدیم همه را درست توضیح داده! چون قواعد ژانر و زبان سینما را خوب می‌دانست.

فیلم «اورفه» ژان کوکتو را هم با هم دیدیم. زبان فرانسه، زیرنویس انگلیسی و کیفیت بد ویدئو. آنجا هم پدر خدابیامرزم پیشاپیش قصه را برای ما می‌گفت و حدس می‌زد و درست هم حدس می‌زد؟

حالا از آن روزگاران سال‌ها گذشته است.

خودم بازیگر سینما شده‌ام. اما به خوبی می‌دانم اگر موفقیتی دارم خیلی زیاد مدیون دیدن آن انبوه فیلم بوده. بدون آن زیرساخت و فهم آن فیلم‌ها حتما نمی‌توانستم امروز اینجا که هستم باشم.

بدون زیرساخت کلاسیک نمی‌توان نوآور بود. بگذریم... به مناسبت تحولات اجتماعی انقلاب و جنگ، سال‌ها کمتر فیلم دیدم و نتوانستم مثل سابق فیلم‌های تولیدشده در جهان را دنبال کنم. در دنیا هم اتفاقات عجیبی افتاد. مثلا نئورئالیسم خاموش شد. ژاپن دیگر فیلم نساخت. کوبایاشی و اوزو ازیادها رفتند. فرانسه دیگر یک جریان فیلمسازی نیست.

 

فیلم نوآر به تاریخ پیوسته. فلینی و آنتونیونی از کلاسیک هم کلاسیک‌تر شدند و در تمام این دوران من نتوانستم خیلی جدی سینما را دنبال کنم و خیلی جدی فیلم ندیدم. این سال‌ها برای من مثل سال‌های بعد از جنگ جهانی است که خیلی چیزهای زیبا نابود شدند و خیلی چیزهای دیگر به وجود آمدند.

و ما از خیابان‌ها و ساختمان‌هایی می‌گذریم و می‌دانیم که اینجا قبلا خیابان‌های دیگر و ساختمان‌های دیگری بودند. در این سال‌ها بارها به گذشته نگاه کردم. مخصوصا به سینمای ایران که در دوران نوجوانی و جوانی به آن بی‌مهر بودم. ناصر و فردین و بهروز را دوباره کشف کردم و خیلی کسان دیگر را. امروز می‌دانم جاده صاف‌کن‌های من چه کسانی بودند. برایشان احترام قائلم.

امروز هم فیلم می‌بینم. زیاد هم می‌بینم و با حسرت به گذشته نگاه نمی‌کنم. با انقلاب دیجیتال مشکلی ندارم. سعی می‌کنم آن را بفهمم و از آن لذت ببرم. با ویرانی‌ها و دوباره‌سازی‌ها مشکلی ندارم چون اتفاق افتاده‌اند. یعنی باید اتفاق می‌افتادند. امروز روزگار نوینی است. من دوستش دارم. دوباره به روزگار کودکی و نوجوانی‌ام برگشته‌ام.

 

دوباره تازه شده‌ام. دوباره با پسرم رشد کردم و از فیلم‌های قصه‌دار و ماجرایی بیشتر لذت می‌برم. دوباره در سینما می‌خندم. قهقهه می‌زنم. دوباره در سینما گریه می‌کنم. می‌ترسم، هیجان‌زده می‌شوم، عاشق می‌شوم و فارق می‌شوم.

در جوانی فقط فیلم‌های آوانگاردها را دوست داشتم. امروز می‌فهمم آوانگاردیسم و جست‌وجوی راه‌های نو، همه ماجرا نیست. آوانگاردها راه‌های نوینی پیدا می‌کنند تا سینما- یعنی همان سینمایی که قصه تعریف می‌کند، بتواند رشد کند و مردم بیشتری را به تماشا بکشاند.
مردم را بیشتر بخنداند، بگریاند، بترسانند، به هیجان بیاورد و عاشقشان کند.
امروز همه می‌توانند فیلم بسازند. مثل آن سال‌ها نیست که داشتن یک دوربین عکاسی آرزویی بزرگ بود. اما فیلمساز شدن همه، باعث نشده سینما از رونق بیفتد، رونق بیشتری هم پیدا کرده.

وقتی موبایل دوربین‌دار به بازار آمده خیلی از شرکت‌های بزرگ تولیدکننده دوربین فکر کردند بازار دوربین از رونق خواهد افتاد. اما امروز فهمیده‌اند موبایل دوربین‌دار کمک کرده مردم بیشتر دوربین بخرند. چون با موبایل، دوربین را تجربه کرده‌اند و حالا دوست دارند دوربین مجهزتری داشته باشند.

ما به عصر نوینی پا گذاشته‌ایم فقط به لحاظ تکنولوژی و فناوری. اما عواطف بشری همان است که بوده. گریه و خنده و ترس و عشق و شور و هیجان، تغییر نکرده‌اند.

هرچه فناوری‌ پیشرفت کند سینما به وسایل جدیدتری برای راه بردن به دل تماشاگر مجهز می‌شود. سینما، فناوری را در خود هضم می‌کند و بهتر از قبل می‌تواند قصه تعریف کند و من خوشحالم چون بهتر از قبل و راحت‌تر از قبل می‌توانم ببینم و لذت ببرم.

منبع: شهروند امروز


 نوشته شده توسط علی بیدار در یکشنبه 87/8/26 و ساعت 1:28 صبح | نظرات دیگران()

در گفت و گو با خبرگزاری «آکی» عنوان شد:
انتقاد شدید نیکی کریمی از سانسور در سینما
اگر تغییر سیاست رخ ندهد فیلم هایی که چیزی برای گفتن دارند به زودی محو خواهند شد. اکنون اوضاع نامناسب است و همگی امیدواریم که شاهد بهبود وضع موجود باشیم.

عصر ایران- «نیکی کریمی»، بازیگر سینمای ایران، در گفت و گو با یک خبرگزاری ایتالیایی از وضعیت سانسور آثار هنری و سینمایی در ایران به شدت انتقاد کرد.

به گزارش عصر ایران (asriran.com) کریمی که برای نمایش فیلم جدیدش با عنوان «سه زن» به کارگردانی «منیژه حکمت» در شهر رم، پایتخت ایتالیا، به سر می برد، به خبرگزاری آکی گفت: "افزایش سانسور آثار هنری در ایران، هر کسی را که خواهان ابراز عقایدی است که مورد تایید دولت قرار ندارد، تحت فشار قرار می دهد."

وی افزود: "وضعیت در ایران طی ماه های اخیر بسیار بدتر شده است و موجودیت سینما را به شدت تهدید می کند. البته فیلم های باکس آفیس و فیلم های «توصیه شده» همچنان ساخته می شوند."

کریمی خاطرنشان کرد:"با این حال اگر تغییر سیاست رخ ندهد فیلم هایی که چیزی برای گفتن دارند به زودی محو خواهند شد. اکنون اوضاع نامناسب است و همگی امیدواریم که شاهد بهبود وضع موجود باشیم."

این بازیگر ایرانی اضافه کرد: "بازیگری، عکاسی یا کارگردانی یک فیلم ابزارهایی هستند که اجازه می دهند تا عقیده خود را ابراز کنیم. آزادی، کلیدی برای ابراز یک تفکر است و اگر شما برای گفتن عقایدتان آزاد باشید معتقدم سینما بهترین ابزار برای تحقق آن است چرا که به شما اجازه می دهد تا این کار را از طریق کلمات و تصاویر صورت دهید."

به ادعای آکی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سال گذشته مجوز انتشار صدها کتاب و فیلم را لغو کرد و اجازه انتشار بسیاری از آثاری که توسط دولت قبلی تایید شده بود نیز داده نشد.

براساس این گزارش کریمی، 37 ساله، در تعداد فراوانی از فیلم های ایرانی ایفای نقش کرده است. وی همچنین کارگردانی دو فیلم را بر عهده داشته و اکنون در حال کار بر روی سومین فیلم خود است. کریمی اخیرا دومین نمایشگاه عکس خود را در تهران برگزار کرد.

وی برای شرکت در نمایش فیلم «سه زن» راهی جشنواره «مد فیلم» (MedFilm) رم شده است. این جشنواره برای اولین‌بار یک فیلم از سینمای ایران را در بخش رقابتی خود به نمایش می‌گذارد و از نیکی کریمی به عنوان بازیگر این فیلم نیز  دعوت کرده است.

177 فیلم از 41 کشور جهان در این جشنواره به رقابت می پردازند.

ادعای حضور هنرمندان زن در جشنواره فیلم اسرائیل!

در همین حال آکی در گزارشی جداگانه ادعا کرد: "تعدادی از زنان هنرمند ایرانی در جشنواره اخیر فیلم اسرائیل شرکت کرده اند."

در این گزارش که به بررسی نقش فزاینده بازیگران و کارگردانان زن در عرصه سینمای ایران اختصاص دارد آکی مدعی شد: "شماری از زنان ایرانی به عنوان مهمان افتخاری در جشنواره اخیر فیلم اسرائیل حضور یافتند."

آکی در گزارش خود اشاره ای به نام این زنان و نوع فعالیت آنها در عرصه سینما - بازیگر یا کارگردان - نکرده است.


 نوشته شده توسط علی بیدار در یکشنبه 87/8/26 و ساعت 12:3 صبح | نظرات دیگران()

نخستین اظهارنظرهای گل‌شیفته فراهانی درباره بازگشت به ایران؛
هیچ جا به اندازه ایران به آدم خوش نمی‌گذرد
هیچ جا به اندازه ایران به آدم خوش نمی‌گذرد


سینمای ما -


گزارش اعتماد ملی


حضور داریوش مهرجویی و گلشیفته فراهانی در برنامه <شبی با داریوش مهرجویی> در دانشگاه لس‌آنجلس و نمایش فیلم <درخت گلا‌بی> با استقبال خوبی روبه‌رو شده است. این برنامه در واقع به شایعات حضور فراهانی در ایران نیز خاتمه داد؛ شایعاتی همچون مهاجرت او به آمریکا و همچنین این مساله که او نمی‌خواهد بازگردد. در حالی که او در این جلسه اعلا‌م کرد که ان‌شاءالله با پاسپورتم برمی‌گردم.این برنامه به همت بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه لس‌آنجلس و به افتخار این فیلمساز سرشناس ایرانی برگزار شد. پس از نمایش فیلم درخت گلا‌بی از ساخته‌های سال ???? این فیلمساز، او و بازیگر نقش اول فیلم، گلشیفته فراهانی به پرسش‌های حاضران در مورد این فیلم، مسائل مربوط به سینمای ایران و مشکلا‌ت تهیه فیلم در ایران پاسخ دادند.
داریوش مهرجویی که خود فارغ التحصیل رشته فیلم و فلسفه از دانشگاه لس‌آنجلس است، پس از پایان تحصیلا‌ت در آمریکا در سال ???? به ایران بازگشت و با فیلم <الماس ??> که بازسازی طنزآمیزی از فیلم‌های جیمزباند آن دوران بود وارد عالم سینما شد. به گزارش سایت‌های خارجی و خبرگزاری‌های داخلی، داریوش مهرجویی در این برنامه ضمن یادآوری خاطرات زمان تحصیل خود در این دانشگاه به حاضران گفت: <من با عشق تحصیل سینما به دانشگاه لس‌آنجلس آمدم و در همان روزهای اول در رشته مخصوصی که <رنوار> فیلمساز نئورئالیستی فرانسه، یکی از معروف‌ترین و مطرح‌ترین کارگردان‌های آن دوران، استاد آن بود اسم‌نویسی کردم. رنوار به من چگونگی کار با بازیگر را آموخت. آن زمان‌ها فرانسیس فوردکاپولا‌ سه سال پیش از ورود من از همین دانشگاه فارغالتحصیل شده بود و کسانی مثل رابرت ردفورد جزو همکلا‌سی‌های من بود.
بعضی وقت‌ها ما در کلا‌س تلفنی با استنلی کوبریک در نیویورک تماس می‌گرفتیم و سوالا‌ت خودمان درباره فیلم و فیلمسازی را با او مطرح می‌کردیم. این دوران همزمان با هجوم ناوهای روسی به کوبا و تشنج و بحران و کسی نمی‌دانست چه پیش خواهد آمد و آیا جنگ خواهد شد یا نه؟> داریوش مهرجویی که در طول سال‌ها بیش از ?? جایزه سینمایی از جشنواره‌های مختلف ایرانی و جهانی به دست آورده است، از بزرگان سینمای روشنفکرانه و موج نوی ایران به شمار می‌رود.
پس از انقلا‌ب فیلم <گاو> داریوش مهرجویی به علت توجه خاصی که از سوی رهبر انقلا‌ب حضرت امام خمینی(ره) به آن شد مورد استقبال عمومی قرار گرفت و حتی چند سال پیش نسخه کامل آن درسینماهای تهران به نمایش درآمد. بازیگر فیلم آخر او یعنی سنتوری و فیلمی که در این نشست به نمایش درآمد یعنی درخت گلا‌بی گلشیفته فراهانی است که در این برنامه نیز حضور داشت و با سوالا‌ت فراوان حاضران روبه‌رو شد. گلشیفته فراهانی این روزها هنوز هم به خاطر فیلم <مجموعه دروغها> به کارگردانی ریدلی اسکات مورد توجه قرار گرفته و ستاره هالیوود است. گلشیفته در بخش پرسش و پاسخ پس از اتمام نمایش فیلم درخت گلا‌بی به دعوت داریوش مهرجویی روی صحنه آمد و مورد تشویق شدید حاضران قرار گرفت. برای خیلی‌ها بازگشت او به ایران مهم بود. ‌
گلشیفته فراهانی در مقابل این سوال که آیا او در غرب خواهد ماند یا اینکه به ایران بازخواهد گشت به حاضران گفت: <آدم از فردا هیچ خبری ندارد، شاید این حرف کمی فلسفی باشد ولی من کلا‌ در زندگی سعی می‌کنم به فردا فکر نکنم. به هر حال من همیشه یکی از افتخاراتم این است که بتوانم سفیر خیلی خوبی برای ایران باشم برای اینکه به شدت عاشق ایران هستم و مطمئنم هیچ‌کس به اندازه من برای ایران تبلیغ نکرده و نخواهد کرد. من همیشه گفته‌ام که ایران بهترین جایی است که یک فرد می‌تواند در آن زندگی کند و جایی است که یک نفر می‌تواند خوش بگذراند، در هر شرایطی؛ و فردا هم همه چیز را مشخص می‌کند که چه خواهد شد. به هرحال من با پاسپورتم از ایران آمده‌ام و ان‌شاءالله با همین پاسپورت هم به ایران بازخواهم گشت.> به‌گزارش فارس همچنین داریوش مهرجویی پس از پایان سفر یک‌ماهه به آمریکا، ظرف ? هفته آینده در اوایل آذر به ایران بازمی‌گردد. ‌ ‌ مهرجویی در طول اقامت یک‌ماهه در آمریکا در ? مرکز فرهنگی و دانشگاهی چون دانشگاه شیکاگو، برکلی، انجمن آسیایی در نیویورک، آتلا‌نتا و کلمبوس حضور یافته و سخنرانی خواهد کرد.
براساس این گزارش، مهرجویی در این سفر در برنامه <شبی با داریوش مهرجویی> حضور یافت. این برنامه به همت بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه لس‌آنجلس برپا شد. در این برنامه فیلم <درخت گلا‌بی> یکی از آثار وی به نمایش درآمد. در این مراسم مهرجویی به همراه گلشیفته فراهانی بازیگر فیلم <سنتوری> به سوالا‌ت حضار پاسخ دادند.


گزارش جهان نیوز


داستان حضور «گلشیفته فراهانی» و حواشی بعضاً تأسف انگیزی که پیرامون حضورش در تازه ترین ساخته سینمایی «رایدلی اسکات» بوجود آمد تقریباً در ایران رو به فراموشی است اما عاقبت حضور سینمایی این بازیگر توانا، در ایران هنوز به نقطه قطعی خود نرسیده است.

اگرچه پس از حضور بدون حجاب و خلاف عرف و فرهنگ ایرانی فراهانی روی فرش قرمز مراسم افتتاحیه فیلم «مجموعه دروغ ها» و مصاحبه منتشر شده از او، بسیاری رسانه ها، قطعیت نظرش را بر ماندن در آمریکا و ادامه فعالیت در سینمای هالیوود دانسته بودند، اما او کماکان بر این باور است که «ایران بهترین جایی است که یک فرد می تواند در آن زندگی کند و جایی است که یک نفر می تواند خوش بگذراند.»

«گلشیفته فراهانی» که برای حضور در نشست پرسش و پاسخ فیلم «درخت گلابی» به دعوت داریوش مهرجوئی به لس آنجلس رفته بود، در مقابل این سئوال که آیا او درغرب خواهد ماندو یا اینکه به ایران باز خواهد گشت به حاضران گفت:«آدم از فردا هیچ خبری ندارد. شاید این حرف کمی فلسفی باشد ولی من کلاً در زندگی سعی می کنم به فردا فکر نکنم. در واقع مسئله ای که برای من پیش آمد به خاطر رفتن روی فرش قرمز بدون روسری بود که شاید اولین باری است که بعد از انقلاب رخ می دهد اما مسئله این است که من کارغیرقانونی نکرده ام و قوانین هر کشوری تا آنجایی که مرزهای آن کشور هستند صادق است، همانطور که می بینیم مهمان هایی هم که به ایران می آیند روسری سر می کنند.»

او در ادامه گفت:«به هر حال من همیشه یکی ازافتخاراتم این است که بتوانم سفیری خوب برای ایران باشم ، من در هر شرایطی به شدت عاشق ایران هستم، اما فردا همه چیز را مشخص می کند؛ من با پاسپورتم از ایران آمده ام و انشاءالله با همین پاسپورت هم به ایران بازخواهم گشت.»

برنامه ای که فراهانی در آن این حرف ها را زد «شبی با داریوش مهرجویی» نام داشت که به همت بخش مطالعات خاورنزدیک دانشگاه لس آنجلس و برای این فیلمساز ایرانی برگزار شد. پس از نمایش فیلم «درخت گلابی» ازساخته های سال ???? این فیلمساز، او و بازیگر نقش اول فیلم، گلشیفته فراهانی به پرسش های حاضران در مورد این فیلم و سینمای ایران پاسخ گفتند.

فراهانی بازیگر فیلم «سنتوری»(آخرین ساخته مهرجویی) هم هست که پس از بازی در فیلم هالیوودی «مجموعه دروغ ها» به کارگردانی «رایدلی اسکات» ظاهراً تصمیم به مهاجرت از ایران گرفته بود.

این نخستین بار است که فراهانی، پس از حضور بدون حجاب بر فرش قرمز «مجموعه دروغ ها» در یک مکان عمومی حضور پیدا می کند و برخلاف خبرسازی رسانه های غربی برای بازگشت به ایران ابراز تمایل می کند.

اگرچه تصمیم این بازیگر توانا برای بازگشت به ایران تصمیمی محترم و قابل تقدیر است اما آنچه خود او نیز باید برای پرداخت به آن همراهی و نیز صداقت کامل را داشته باشد، لزوم پرداخت حقوقی به کیفیت حضور خارج از عرفش در برابر رسانه هاست.

بحث بر سر این نیست که از لحاظ حقوقی کاری خارج از چارچوب قانونی، صورت گرفته باشد یا نه بلکه بحث این است که اگر فراهانی خود را «سفیر فرهنگ ایران» می داند پربیراه نیست که از او نه فقط پایبندی به قانون که احترام و تأسی به عرف و اخلاق و مذهب هم میهنان را هم مطالبه کنیم. او نیز حتماً می داند که امروز، تنها یک شخصیت حقیقی نیست؛ که بازیگری از «سینمای ایران» است که باورها و اعتقادات یک کشور را در حضورهای بین المللی خود نمایندگی می کند. این دیگر نه یک «انتخاب» برای بازیگر که یک «واقعیت» برای اوست.


منبع خبر : اعتماد ملی و جهان نیوز
جمعه,24 آبان 1387 - 2:23:55

 نوشته شده توسط علی بیدار در جمعه 87/8/24 و ساعت 3:3 صبح | نظرات دیگران()

هشدار خبرگزاری رسمی دولت به مجید مجیدی؛
بین انتقاد از سروش تا حمایت از فیلمساز مورد حمایت پنتاگون تفاوت از زمین تا آسمان است
بین انتقاد از سروش تا حمایت از فیلمساز مورد حمایت پنتاگون تفاوت از زمین تا آسمان است


سینمای ما - "مجید مجیدی" کارگردان سینما که این روزها از ضرورت تحول در سینمای ایران و ارتقای محتوای تولیدات سینمایی درمحافل مختلف سخن می گوید، در یک محفل دانشگاهی از حضور "مخملباف" ها در ایران برای ادامه فیلمسازی حمایت کرد. به گزارش روزچهارشنبه خبرنگار ایرنا، کارگردان فیلم "آواز گنجشک ها" در نشستی در دانشگاه اصفهان و در پاسخ به پرسش یک دانشجو که چرا مخملباف در کشور فیلم نمی سازد، گفت: مخملباف فیلمساز خوبی است.مجیدی در گفت‌وگویی با اعتماد ملی می‌گوید: من در دانشگاه اصفهان در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان گفتم که ایران وطن مخملباف است و او باید بتواند در کشور خودش فیلم بسازد. مجیدی در سخنرانی خود در اصفهان به نیکی از مخملباف حرف زده است و به نظر می‌رسد به نوعی ادای دین به فیلمسازی کرده باشد که با بازی در فیلم‌هایش به چهره‌ای شناخته‌شده تبدیل شده است.البته خبرگزاری‌های مهر و فارس که اظهارات اخیر مجیدی در دانشگاه اصفهان را مخابره کرده‌اند به هیچ عنوان به این بخش مهم از اظهارات مجیدی اشاره نکرده‌اند. البته بالطبع مجیدی فیلمسازی است که همانند بسیاری دیگر با روند فیلمسازی سال‌های اخیر مخملباف موافق نبوده است ولی اظهارات اخیر او با توجه به جایگاهی موجه مجیدی قابل‌توجه و مهم به نظر می‌رسد .
سینماگران واکنش مثبت مجیدی به این کارگردان خارج نشین را به نوعی ادای دین این کارگردان که روزگاری در برخی آثار مخملباف به عنوان بازیگر حضور داشته، تلقی کرده اند.
مخملباف که چند سالی است به همراه خانواده اش و پس از سقوط طالبان، فضا و بازار کار را برای فیلمسازی به سبک خود در افغانستان مساعد دید، ابتدا به این کشور و ادامه کار را در تاجیسکتان و هند دنبال کرده است.
ساخت فیلم های سطحی، بی محتوا و پرداخت به مباحث به ظاهر جنجالی و ماندن به هر قیمت در جشنواره "چشم آبی ها"، مخملباف ها را در ظاهرسرپا ، اما در اصل کله پا کرده است.
به هر حال مجیدی ارزش گرا باید یک بار برای همیشه تکلیف خود را با اصولش روشن کند . چه اینکه از حمله به سروش تا حمایت از سینماگر مورد تایید پنتاگن تفاوت از زمین تا آسمان است !


منبع خبر : ایرنا

 نوشته شده توسط علی بیدار در جمعه 87/8/24 و ساعت 2:55 صبح | نظرات دیگران()
   1   2   3   4      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 46
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 357322
جستجو در صفحه

خبر نامه