سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
پخش مجدد سریال محبوب و دوست داشتنی «ناوارو» از شبکه یک سیما هر شب بامداد
همه چیز در باره سریال کمیسر ناوارو
سریال کمیسر ناوارو از هشت سال پیش در تلویزیون ایران به نمایش درآمد که طرفداران زیادی پیدا کرد و هماکنون هم به طور مرتب از شبکه اول در حال پخش است. این کمیسر در عین جدی بودن با لحنی طنزگونه صحبت میکند. «روژه هانن» بازیگر معروف فرانسوی با ایفای نقش یک کمیسر پلیس بار دیگر توانست تصویر دلپذیری برای بینندگان به وجود آورد. این هنرپیشه هشتاد و دو ساله یکی از پرآوازهترین هنرپیشههای فرانسوی است که در سال 1989 در سریال ناوارو به بازی مشغول شد.
جالب اینجاست که هنوز این سریال ادامه دارد و در شبکه IFT فرانسه پخش میشود و آن دختر بچه دوازده ساله که در این سریال نقش دختر ناوارو را داشت، هماکنون به یک دختر خانم با عنوان «مادمازل ناوارو» تبدیل شده است.
هانن متولد الجزایر
روژه هانن در 20 اکتبر 1925 در الجزایر در شمال آفریقا متولد شد، نام خانوادگی وی در واقع «لوی» بود اما به دلایلی نامعلوم او بعدها نام خانوادگی مادرش «هانن» را برای خود برگزید که در الجزایر «بن حنین» تلفظ و در فرانسه «هانن» بیان میشود.
البته باید اشاره داشت که والدینش فرانسوی بودند و برای یافتن شغل و مسکنی ارزان راهی الجزایر شدند. لذا روژه در این کشور آفریقایی چشم به جهان گشود. این پسربچه باهوش و زیرک هرگز تصور نمیکرد روزی بازیگر، نویسنده و کارگردان شود.
روژه دوران نوجوانیاش را با کار در چند استودیوی فیلمبرداری در الجزایر گذراند و بعد راهی فرانسه شد. او در اوایل دهه 1950 وارد عالم سینما شد زیرا به کار و فعالیت در سینما علاقه زیادی داشت، زمانی که 25 سال بیشتر نداشت به او چند نقش خشن پیشنهاد شد که با هنرنمایی خود توانست از عهده آن برآید. سپس وارد فیلمهای جنایی، جاسوسی و پلیسی شد، مدتی را هم به آمریکا رفت که در آنجا هم خوش درخشید، دهه 60 اوج موفقیت و شهرتش بود. خودش درباره ورودش به عرصه سینما میگوید: «والدینم میخواستند که من و ادامه تحصیل دهم، خودم هم علاقه به درس خواندن داشتم اما به پیشنهاد دوستم در یک استودیوی فیلمبرداری مشغول به کار شدم و بعد پا به تئاتر گذاشتم، وقتی طعم پول درآوردن را چشیدم، تصمیم گرفتم به دنبال درس خواندن نروم و مشغول به بازی در تئاتر شوم، البته فعالیت و حضورم در تئاتر کمرنگتر از سینما بوده، اما توانستم از تئاتر تجربه کسب کنم و در سینما به کار ببرم. او در 35 سالگی با «کریستین گاژ رنال» ازدواج کرد. او با ازدواج با کریستین، باجناق «فرانسوا میتران» رییسجمهور سابق و متوفی فرانسه شد.
«هانن» با بازی در سریال «ناوارو» در سال 1989 و در سن 60 سالگی، محبوبیت و شهرتش را ارتقا بخشید. «روژه هانن» درباره بازی در فیلم ناوارو میگوید: «این سریال مضمونی پلیسی و در عین حال ممزوج با محیط خانوادگی داشت و به همین خاطر مورد پسند همگان قرار گرفت. او میگوید: در ابتدای بازی در این سریال 64 ساله بودم و با کولهباری از تجربه این سریال را بازی کردم. این سریال با وجود بار سنگین کاریاش به من نیرو و انرژی میداد و آن را یک امتیاز برای خود میدانستم و احساس خستگی نمیکردم. من همیشه تشنه کار در سینما هستم. لازم به ذکر است در کنار بازی درسریال ناوارو به کارگردانی چند فیلم و نویسندگی نیز مشغول بودم و همزمان در نمایش «تارتوف» ایفای نقش کردم و هیچ وقت سعی نکردم تئاتر را رها کنم.»هانن در فیلم مشهور «روکو و برادرانش» به خوبی ایفای نقش کرد و در بازی در فیلم «خانواده پواسونار» که در تلویزیون ایران نیز پخش شد در ذهن مردم جای گرفت. او در این فیلم نقش آدمهایی را بازی میکرد که در دوران جنگ جهانی دوم نان را به نرخ روز میخوردند و یک فروشگاه موادغذایی داشت و از موقعیت جنگ سوءاستفاده کرد و از وضع مالی خوبی برخوردار شد.درباره روژه هانن که در حال حاضر 82 سال باید اشاره داشت که او در انتخابات اخیر فرانسه به «سارکوزی» برای رییسجمهور شدن فرانسه رای داد و طرفدار حزب اوست.
نویسندگی و کارگردانی
هانن با کارگردانی خوب خود، مهر درخشانی در کارنامه هنری خود زد. فیلم «خورشید» آخرین و جدیدترین ساخته وی میباشد که براساس زندگی واقعی خودش است و داستانش مربوط به سالهای 1940 به بعد در الجزایر میباشد. این داستان به زندگی یک پسر نوجوان از یک خانواده پرجمعیت در الجزیره در دوران جنگ میپردازد. او از اینکه توانسته زندگی خود را بر روی پرده بیاورد بسیار خرسند است و ساختن این فیلم به او نیروی جوانی داده است و توانسته بار دیگر کودکیاش را در برابر چشمانش بیاورد. او فیلمش را به همه کودکانی که از عشق مادر محروم بوده و همه کودکانی که در دامان پرمحبت مادر بزرگ شدهاند تقدیم میکند.
روژه هانن در عالم نویسندگی هم فعالیت دارد. آخرین کتاب او «نامه به دوستی مرموز» نام دارد که در سال 2001 به چاپ رسید. او در این کتاب به بیان خاطرات و نظریات خودش در مورد رییسجمهور اسبق فرانسه «فرانسوا میتران» که باجناقش بوده، میپردازد.روژه درسال 2002 همسرش را از دست داد و در غم او به سوگ نشست. روژه برای تولید سریال «ناوارو» تا سال 2010 قرارداد بسته است و هنوز هم مشغول ایفای نقش در سری جدید این سریال طولانی میباشد. البته خودش میگوید ممکن است تا سال 2010 زنده نباشم و این سریال را نیمه کاره بگذارم.
سریال ناوارو
تولید سریال ناوارو از سال 1989 آغاز شد و تا سال 2007 یعنی 18 سال ادامه پیدا کرد. در مجموع 108 قسمت از ناوارو در فرانسه پخش شده است. مجموعه جدید ناوارو «دار و دسته ناوارو» نام دارد که جز هانن اکثر هنرپیشههایش جوان و جدید هستند.
ساختمان قدیمی که در سریال ناوارو مشاهده میکردیم به یک ساختمان جدید و مدرن تبدیل شده است.
دختر ناوارو نیز، «یولان» یک دختر خانمی است که به او «مادمازل ناوارو» میگویند و در رشته حقوق تحصیل میکند. در سری قدیمی دیدیم که بازرس ناوارو مردی 50 ساله، با قدی 1/90 و شانههای پهن است، او خیلی کم از اسلحه استفاده میکند، حتی دستبند هم به مجرمان نمیزند. گاهگاهی به رستوران مورد علاقهاش میرود و نوعی خوراک با قارچ که غذای محبوب اوست را سفارش میدهد. تصمیم گرفته سیگار نکشد و بازی مورد علاقهاش بیلیارد است. کسی او را با نام کوچک صدا نمیکند حتی نام کوچک او را نمیدانند و او را تنها ناوارو صدا میزنند و همکارانش بین خودشان وی را «رییس» خطاب میکنند.
به طور کلی این سریال در کنار نشان دادن وظایف یک پلیس، با کنایات و الفاظی خاص، فضای مجموعه را از خشکی بیرون میآورد و وارد محیط خانوادگی افراد میشود. این سریال یکی از پربینندهترین سریالهای فرانسوی در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی و حتی ایران بوده که طبق برآورد آمار به طور متوسط بین 8 تا 10 میلیون بیننده داشته که در فرانسه رقم بسیار بالایی است و در رده اولین فیلمهای پلیسی مشهور فرانسه قرار گرفته است.
بشارت منجی؛ نقاشی و کمی موسیقی
"شاید با دیدن جسم سیاه شده اش از ریختن خونش صرف نظر کنند."
مصطفی علیمردانی
نادر طالب زاده متولد 1332 تهران، دارای مدرک کارشناسی ادبیات انگلیسی از دانشگاه راندولف میکن و کارشناسی ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه کلمبیا است. وی فعالیت هنری را سال 1359 در سیمای جمهوری اسلامی ایران با ساخت فیلم های مستند آغاز کرد. از دیگر فعالیت های جنبی او میتوان به تدریس در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و مدیریت مرکز تحقیقات و مطالعات سینمایی در معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره کرد
طالب زاده بیشتر از آنکه یک فیلمساز باشد یک مستندساز است و بیشتر از آنکه یک مستندساز باشد یک منتقد فیلم و یک تحلیل گر مسائل سیاسی است. او گرایشات ضد امریکایی و ضد صهیونیستی دارد و از آن افرادی است که به خاطر آشنایی با زبان و ادبیات انگلیسی و زندگی در آمریکا تحلیل های خوبی می تواند درباره فیلمها ارائه دهد اما گاهی نیز زیادروی می کند و همه چیز را و همه کس را آلت دست امپریالسیم و مخصوصا صهیونیستها می بیند. او یکی از مردان پر نفوذ در صدا و سیماست و در تامین برنامه های خارجی سیما نقش به سزایی دارد. او مدتی با شهید آوینی نیز همکاری کرده است.
بشارت منجی داستان زندگی حضرت عیسی بن مریم(ع) از بعثت تا عروج( به روایت قرآن)، از بعثت تا مصلوب شدن( به روایت اناجیل) می باشد. داستانی که در قرآن چندین جا بدان اشاره شده است.
در این سریال بر خلاف دیگر آثاری که در دنیای مسیحیت ساخته شده، مسیح پسر خدا نیست و بشارت دهنده ی آخرین پیامبر است. نادرقلی طالب زاده اردوبادی این سریال را کارگردانی کرده است.
تا به حال چندین فیلم درباره مسیح ساخته شده است که یا مستقیما درباره خود مسیح می باشد و یا مربوط به او می شود. از متاخرترین فیلمها می توان به "آخرین وسوسه مسیح"، "مصایب مسیح" و حتی به "رمز داوینچی" اشاره کرد.
هر کدام از این فیلمها آنقدر جنجال برانگیز بوده اند که حتی واتیکان وارد مباحث جنجالی آنها شده است.
بشارت منجی به دو گونه روایت می شود؛ روایت اول بر اساس اناجیل چهارگانه ساخته شده و در آن مسیح به صلیب کشیده می شود. اما در روایت دوم که بر اساس آیات قرآنی و روایات اسلامی ساخته شده مسیح بعد از شام آخر به آسمان عروج می کند و یهودا همان حواری خائن به عیسی (ع) به امر خدا به عیسی شبیه شده و به جای او دستگیر و به صلیب کشیده می شود.
از منظر داستان گویی، بشارت منجی بسیار ضعیف بود و در خیلی از موارد کشش داستانی نداشت. بنابراین نتوانست عموم مخاطبان را با خود همراه کند. حتی اندک گروه علاقمند به آثاری چنینی را نیز مایوس کرد. گسست زیاد در داستان پردازی فیلم را لنگ کرد. سناریوی فیلم گاهی در حد نمایش یک خطابه ( که حتی گوش نواز هم نبود) پایین می آمد ( بیشتر سکانسهایی که مسیح با حواریون یا مردم سخن می گوید و آن تکه کلامش " حق می گویم") و گاهی در معدود سکانسی که روایت کمی جذاب بود و تماشاگر را مجذوب می کرد( سکانسهای مربوط به ژنرالهای رومی و یا حتی خنجرکشهای مقدس{زیلوتها}). اما در این سکانسها نیز در دیالوگ نویسی و بازیها اغراق شده بود.
حواریون
روی شخصیتهای حواریون کار نشده بود و ظاهرا تنها نقش آنها دکور بوده است. تنها از میان آنها یهودا برجسته بود که حتی حضور او نیز نتوانست کمک زیادی به جذابیت قصه بکند.
بازیها در فیلم بسیار ضعیف بود و اگر دوبله مناسب نبود خدا می داند چه می شد. اما در میان بازیگران بازی اویسی خوب بود و دوبلوری که به جای او صحبت کرده بود عالی بود.
تدوین کار برای تلویزیون ( چون این سریال یک ورژن سینمایی نیز دارد) اصلا مناسب نبود و در آن تعلیقی که مناسب سریالهای تلویزیونی است وجود نداشت. گاهی داستان به خاطر تدوین از دست می رفت و گاهی آنقدر کش می آمد که معدود بینندگانش را نیز کسل می کرد.
گریمها عالی بود ولی من اصلا گریم نقش مسیح را نپسندیدم. گریمور نیز "مرتضی ضرابی" بود همان که نقش یهودا اسخریوطی را بازی می کرد.
برادرم از من پرسید که بشارت منجی چه جور فیلمی است، گفتم:" یک نقاشی خوب و کمی موسیقی"؛ و یک جمله زیبا که ژنرال رومی به افسر جوان به هنگام شلاق زدن(شکنجه) مسیح می گوید:"شاید با دیدن جسم سیاه شده اش از ریختن خونش صرف نظر کنند."
خبرنگار: استقبال و رویکرد مردم به فیلم بشارت منجی چگونه است؟(1)
طالب زاده: راستش نمی دانم. صبر کنید تمام شود، بعد شاید بشود بهتر درباره اش حرف زد. فکر می کنم زمانی این کار خوب است که اولا بیرون از مرزهای ما یک دعوا راه بیندازد که بالاخره مسیح پسر خدا هست یا نیست. در این زمینه ما تقیه ای نداریم یا به قدری خوب باشد که بشود در دنیا لااقل درباره بعضی ویژگیهایش حرف زد. اما این هم کافی نیست. چون ما این فیلم را برای جشنواره نساخته ایم. اگر مردم این فیلم را دیدند و در خارج از کشور بازتابی داشت و موجی ایجاد کرد و مسیحی ها را به فکر انداخت که دوباره قرآن را بخوانند و بعد توانستم نگاهی را در دنیا تغییر دهم آن وقت فیلم خوبی ساخته ام و فیلم بعدی را خواهم ساخت. اما اگر این کار را نکردم، برمی گردم و گزارش تلویزیونی تهیه می کنم.(1)
بشارت منجی از نگاه غربیها
«ورایتی» روزنامه سینمایی هالیوود به بررسی فیلم «بشارت منجی» ساخته نادر طالب زاده پرداخت.
«دبورا یانگ» خبرنگار این روزنامه که در ایام برگزاری جشنواره فیلم در تهران به سر می برده، در مطلبی که در روزنامه «ورایتی»منتشر شد نوشته است: «دوسال پیش از آن که »مصائب مسیح« مل گیبسون، مخاطبان را در خاورمیانه به سالن های سینما بکشاند، نادر طالب زاده، مستندساز مسلمان به این نتیجه رسید که زمان آن رسیده است که داستان مسیح را از نگاه مسلمانان روایت کند».
یانگ، طالب زاده را استاد دانشگاهی معرفی می کند که دانش آموخته سینما در دانشگاه کلمبیا در دهه 1970 میلادی است و مدتی نیز در ویرجینیای آمریکا زندگی کرده است. طالب زاده به «ورایتی» درباره فیلم «مصائب مسیح» گفته است: «فکر می کنم فیلم گیبسون فیلمی خوش ساخت است و با ایمانی بزرگ ساخته شده است، اما داستان فیلم غلط است. «ورایتی» همین نکته را دلیل ساخته شدن فیلم دوساعته «بشارت منجی» (با عنوان انگلیسی «مسیح») درکنار یک سریال تلویزیونی عنوان می کند. به نوشته این روزنامه این فیلم که از بیش از هزار بازیگر و عوامل جنبی سود می جوید، یکی از بزرگترین پروژه های سینمایی ایران است که پس از اکران سینمایی در 20 قسمت 45 دقیقه ای از تلویزیون ایران پخش می شود. دبورایانگ، در ادامه به روایت قصه فیلم «بشارت منجی» می پردازد و تغییر ظاهر مسیح نسبت به نمونه های غربی را بحث انگیز عنوان می کند و آن را در جهت تلاش کارگردان برای «فلسطینی تر» نشان دادن مسیح عنوان می کند. به گفته این خبرنگار هالیوودی، اکثر برنامه ریزان جشنواره های خارجی، در همان ابتدا به این نتیجه رسیدند که این فیلم به درد مخاطب آنها نمی خورد و سالن را پیش از اتمام فیلم ترک کردند. یانگ می نویسد: در این فیلم، عیسی، پسر خدا نیست و تنها آخرین پیامبر بنی اسرائیل است که آمده تا محمد(ص) را بشارت دهد و به وسیله الله از تصلیب نجات می یابد و در شب «شام آخر» به آسمان ها می رود و به عقیده طالب زاده یهودا اسخریوطی به دلیل تشابه معجزه آسای چهره با مسیح به جای او به صلیب کشیده می شود». در بازار فیلم اما، به نوشته «ورایتی»، این فیلم با واکنش های مثبت و منفی زیادی روبه رو شد و فروش خوبی داشت. «حبیب مکی» پخش کننده شرکت «تینسل کرتین موشن پیکچرز» از آفریقای جنوبی گفت که قصد دارد در سطح فیلم «مصائب مسیح» این فیلم را به توزیعی گسترده برساند. طالب زاده به «ورایتی» گفته است: «امیدوارم این فیلم منجر به دیالوگی میان مومنان مسیحی و مومنان مسلمان شود». بنابر نوشته این روزنامه طالب زاده بسیار مشتاق تماشای واکنش مخاطبان آمریکای شمالی است. او می گوید: «این فراتر از یک فیلم است. من ماموریت داشتم این اطلاعات را منتقل کنم».(2)
(1) روزنامه جوان، شنبه 17 مرداد 1388
(2) این مطلب در سال 1383 نوشته شده است. روزنامه سینمای "ورایتی"
نگاه یک روزنامه اصولگرا به سریال پرطرفدار کره ای
« افسانه جومونگ» کار صهیونیست هاست!
عصرایران - پس از آن که سریال «افسانه جومونگ» در تلویزیون ایران با اقبال گسترده مردم مواجه شد ، برخی رسانه ها با ادعای این که این سریال از افسانه ها و نمادهای ایرانی بهره گرفته است ، به نقد این سریال پرداختند و بر اهالی فرهنگ و هنرمندان تاختند که چرا در خواب غفلت فرو رفته اند و عرضه را به کره ای ها واگذار کرده اند که با استقاده از مفاهیم فرهنگی ایرانی ، سریالی به نام کشور خود بسازند و به مردم ما ارائه نمایند.
هنوز مرکب این انتقادات خشک نشده ، روزنامه اصولگرای جوان ، نگاهی کاملا متضاد به این سریال داشته و در مقاله ای مدعی صهیونیستی و مشکوک بودن این سریال شد و حتی "جومونگ" را "راهب یهودى" (jew monk = راهب یهودى) خواند و نوشت:
«در سریال"افسانه جومونگ" جومونگ همچون موسى (ع) در خانه فرعون (امپراتور) رشد و نمو مى کند،با وى به مخالفت برمى خیزد و در نهایت مردم آواره را با گذراندن از رودخانه اى پهناور (که گذرموسى (ع) از رود نیل را تداعى مى کند) به سرزمین خالى از سکنه (!) پدرانش یعنى چوسان قدیم (ارض موعود) وارد مى کند.
چوسان در ذهن عبارت «چو سان - jew sun» یعنى خورشید یهود را متبادر مى سازد و ماجرا آنجا شگفت آور مى شود که خورشید در تورات، نماد ارض موعود یا سرزمین مادرى مى باشد! چوسان که ارض موعود شد، منجى این قوم - جومونگ - نیز راهبى یهودى مى شود (jew monk = راهب یهودى) و پایه هاى ابتدایى امپراتورى خود را در جو لبن (jew lebun = لبنان یهود) بنا مى کند.
در اکثر واژه هاى کلیدى این افسانه کره اى، «جو» یا چیزى شبیه آن (که دقیقاً با همین تلفظ، در زبان لاتین به معناى یهودى است) به کار رفته است. شایان ذکر است، لازم نیست دقیقاً املاى این لغات صحیح باشد؛ چرا که در عمل هم ممکن نیست. بلکه نویسندگان این افسانه کوشیده اند از اسامى یا کلماتى بهره ببرند که بیشترین شباهت را با اسامى و مفاهیم یهود داشته باشند و تلفظ مشابه آنها - نه الزاماً املا - اهداف صهیونیستى عناصر پشت پرده این مجموعه را در ذهن بینندگان نهادینه کند. جالب اینکه بیشتر این عبارات، اسامى خاص هستند تا در صورت ترجمه و دوبله به زبان هاى دیگر، تغییر نکنند.»
این روزنتمه در بخش دیگری از نوشته خود آورده است:« نقش زنان در این سریال (اعم از کاراکترهاى مثبت ومنفى) انسان را به یاد پیامبران زن هفتگانه یهود یا حداقل دیگرانى چون ریوقا، ساره، یائل و ... مى اندازد. شخصیت بانو «سوسانو» بسیار شبیه «دبورا» پیامبر زن یهودى است که بنابر فصل هاى چهار و پنج کتاب شوفطیم از مجموعه عهد عتیق بر سربازان سیسرا پیروز مى گردد یا اقدامات تجارى وى «گراسیا ناسى» زن تاجر معروف یهودى و عامل اصلى نفوذ یهودیان در دربار عثمانى را در خاطر زنده مى کند. بانو سویا (همسرجومونگ) نیز که ابتدا به اسارت مى رود، ولى پس از بازگشت به خاطر اهداف عالیه قوم همسرش از معرفى مجدد خود سرباز مى زند، انسان را یاد داستان «هدسه» که بنابر فیلم صهیونیستى «یک شب با پادشاه» به زور از خانه عمویش مردخاى ربوده شد و به همسرى خشایار شاه درآمد، مى اندازد.»
این روزنامه سریال را به سلاح هاس نامتعارف نیز مریوط دانسته و می نویسد: «جومونگ براى دفاع از خود، حق دارد از سلاح هاى نامتعارف زمان خودش مانند شمشیر فولادى، بمب هاى آتشزا و ... علیه دشمنان خود استفاده کند تا جایى که بیننده، این برترى تسلیحاتى را نوعى حق مسلم وى مى داند که حاصل هوشمندى و تخصص کارگزاران اوست... دشمن اصلى جومونگ، امپراتورى چینى ها یا همان «هان» است که سربازهایش با پرى که روى کلاهخودهایشان دارند، بى شباهت به جنگاوران مسلمان نیستند.»
نویسنده در ادامه بجث را به گوگل کشانده و می افزاید:« آنجا که قرار است امپراتورى نو بنیاد جومونگ «گوگورى یو» نام گیرد، بیننده را به یاد تبلیغات و شایعات گسترده مبنى بر تاسیس کشورى به نام گوگورى یو یا گوگ لند در جزیره اى G شکل «لوگوى اصلى شرکت گوگل» در اقیانوس آرام از سوى مدیران گوگل مى اندازد.
البته شاید سخت باشد اگر بگویم حرف G از نمادهاى اصلى فراماسونرى است یا اینکه نرم افزار google earth هیچگاه آنگونه که پایگاه اتمى نطنز را به وضوح مشخص کرده پایگاه اتمى دیموناى اسراییل را به دلایل امنیتى تصویر نکرده است. نمى دانم شاید این هم از ترفندهاى اقتصادى بانو سوسانو و جومونگ باشد!
البته با تمام تلاش و زبردستى که نویسندگان و دست اندرکاران کره اى- اسراییلى این مجموعه به خرج داده اند، هیچگاه نخواهند توانست اسامى برخى شخصیت ها و کاراکترهاى این سریال مانند «مگول»، «یا گاک» و «ماگاک» را که از دیدگاه ترمینولوژى یا اصطلاح شناسى همان «مغول»، «یاجوج» و «ماجوج» خودمان هستند، با پوشش فرهنگى بپوشانند؛ چرا که همواره در پشت این اسامى قتل و غارت، خونریزى و توحش نهفته است. البته بد نیست بدانند که مردمان این سرزمین همان صاحبان فرهنگى هستند که از مغول ها، مسلمان ساختند و بنا بر برخى تفاسیر این ذوالقرنین یا کوروش ایرانى بود که اسلاف و اجداد آنها یعنى یاجوج و ماجوج را از این سرزمین بیرون راند. به هر حال اگر یکى از قسمت هاى این سریال را از دست دادید، چندان نگران نباشید چون صدا و سیما آن را سه بار برایتان پخش خواهد کرد! »
http://www.asriran.com/fa/pages/?cid=83169
یادداشت نویسنده «سینمای ما» بر مجموعه موفق «بی گناهان» با تمرکز بر قسمت آخر آن؛
بلندی جهان به کوتاهی عمرماست
سینمای ما - بهنام شریفی: سریال بی گناهان ساخته ی احمد امینی تمام شد تا شاهد یکی از بهترین پایان بندیهای سریالهای تلویزیونی باشیم.
شاید نوشتن راجع به قسمت آخر بی گناهان کار چندان درستی نباشد. چون همیشه باید کلیت یک فیلم یا سریال را در نظر گرفت. معتقدم ضعف عمومی خیلی از سریالهای ما همین بخش پایان بندی است، در این نوشته سعی می کنم نگاه اصلیم را به قسمت پایانی کار معطوف کنم و در عین حال به کلیت این کار موفق امینی نیزبپردازم.
پایان بندی، یکی ازاساسی ترین نقاط ضعف خیل عظیمی از سریالهای تلویزیونی است.
گاهی مجموعه ای را دیده ایم و مرحله به مرحله دنبالش کرده ایم، بعد درست در حساسترین نقطه که باید فرجام داستان و شخصیتها با منطق درونی داستان هم راستا باشد، سریال دچارچنان گسست و انقطاعی شده است که به هیچ عنوان با کلیت کار سنخیتی ندارد.
نمونه ها بسیارند: از جمله کارهای اخیر، مرد دوهزارچهره ( که پیش از این در موردش نوشته ام) دچار همین نقیصه بود و یا از نمونه های پیشین سریال موفق هنرمند، زیر تیغ، در قسمت پایانی به کلیشه ها متوسل شد و انتظارات بسیاری از مخاطبان را بر آورده نکرد و مثالهای دیگری که از ذکر آنها چشم پوشی می کنم.
بی گناهان کار دوم امینی در تلویزیون بعد از سریال نسبتا موفق اولین شب آرامش بود.
استفاده ی امینی از چهار کارگردان برای بازی دراین سریال از جمله موارد جالب این کار بود.
البته از بین ابوالحسن نجفی وهمایون اسعدیان و داریوش فرهنگ و مسعود کرامتی، دو نفر آخر از بازیگری به سمت کارگردانی رفته اند و بازیهای خوبشان موید این نکته است.
فیلمنامه ی خوب سعید شاهسواری که بیشتر تکیه اش را روی شخصیتها گذاشته بود، به همراه کارگردانی عالی امینی که در خیلی جاها به نظر می رسید فراتر از استانداردهای سریال سازی است و بازیهای به یاد ماندنی فرهنگ وکرامتی وامیر آقایی، باعث شد که شاهد کار محکم و زیبایی باشیم.
در قسمت پایانی، با فرار عاصف و برملا شدن تمام جریانات پیش جلال، تمام ابعاد داستان کامل می شود.وقتی از زبان عاصف جریان آن تیر دوم روشن می شود و همکاری ناهید همسرش را دردزدی می بینیم تازه می فهمیم که چرا ناهید احساس گناه می کرده وچرا عاصف او را در تمام قسمتهای گذشته شریک گناهش می دانسته است.رویارویی پایانی دو شخصیت اصلی داستان در بیغوله ای که کانون اصلی قصه در آنجا شکل گرفته است کاملا حالت وسترن گونه دارد. دربرهوت بی انتها، دو مرد خسته ی قصه درقالب دوقطب خیرو شربا هم رویارویی می کنند و در نهایت قانون انسانی بر قانون مدنی چیره می شود ( نماینده ی قانون دیر می رسد). اینها همه عناصر تشکیل دهنده ی بسیاری از وسترنهای بزرگ تاریخ سینماست.
برای اولین بار ماموری را در تلویزیون مشاهده کردیم که کاملا از تیپهای عموما مثبت کلیشه ای فاصله داشت. می توانستیم با او همذات پنداری کنیم و کاملا اعمال و روحیاتش را درک کنیم.
در این بین نباید از بازی خوب آقایی چشم پوشی کنیم که ابعاد تازه ای به شخصیتی بخشید که برای یک بازیگر جای کار چندانی نداشت. اشاره ی ظریف به عشق پنهان او هم تا پایان در مرز پنهان بودن ونمایان بودن حرکت کرد.اما بدون شک برگ برنده ی این سریال شصیت جلال با بازی به یاد ماندنی داریوش فرهنگ بود.
فرهنگ، چنان غمی را در ته چشمانش انباشته بود که هرمخاطبی با دیدن آنها به عمق غم دورنی این شخصیت دست می یافت. استفاده ی درست از صدای گرم وپخته اش و بازی به اندازه ی اندامش که نوعی کرختی ولختی را منتقل می کرد، حاصل تجربه ی بالای او در امر بازیگری است.
مسعود کرامتی هم با نمایش توامان غم و اضطراب وپستی و بی رحمی عاصف ثابت کرد که می تواند بازیگر بزرگی باشد و نشان داد که بسیاری از قابلیتهایش از چشم همه دور مانده است.
اما صحبتهای پایانی دو مرد با کارگردانی عالی امینی که کاملا سینمایی بود، همراه شد.
نماهای دو نفره ای که هر دو را پشت میله ها نشان می داد ویا نشان دادن بوته ای در باد در خلال صحبتهای آنها حاصل کار کارگردانی بود که کاملا در راستای داستان بهترین حسها را به مخاطبش منتقل می کرد.
جملات پایانی سریال که بین پلیس وجلال رد وبدل می شود: (- اون در حق هیچ کس مثل تو دشمنی نکرد - من اینجا دشمنی نمی بینم ) و آن قاب کج پایانی در صحنه ی جان دادن عاصف و یا آن سوپر ایمپوز بی نظیر که حرکت قطاررا همراه با مرگ عاصف می کند به همراه نوای گرم عبدالوهاب شهیدی ثمره و چکیده ی هنر امینی است. جمله ی پایانی جلال دو پهلو و ایهام آمیزاست. هم اوج بزرگی منش و کردارش را می رساند و مهر تاییدی بر بی گناهی و پاک بودنش می زند، وهم اینکه از نظر فیزیکی هم دیگر دشمنی نمانده و مرگ، بدی را از صفحه ی روزگار محو کرده است.
مجموعه ی این عوامل چنین پایان بندی با صلابت و زیبایی را رقم می زنند.
احمد امینی کارگردان بی ادعا وخوش فکر بی گناهان و چتری برای دو نفر و غریبانه و این زن حرف نمی زند، هنوزشاهکارش را نساخته است، منتظر امینی هستیم و به احترامش از جای بر می خیزیم.