سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
عیادت
مرگ از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصه رفتن دارد
روح ام از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبک تر شده است
در تن ام خرچنگی است
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت کریهی شده ام
بچه های ام از من می ترسند
آشنایان ام نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند1
شعر از عمران صلاحی