سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
یادداشت امیر قادری درباره ابراهیم حاتمیکیا و «دعوت» اش؛ «دعوت» ایستگاه ما نیست، بگذارید حاتمیکیا کارش را بکند | |
![]() |
|
سینمای ما - امیر قادری: 1- احوال غریبی است. ضعیفترین فیلم یک کارگردان را دیدهام و برعکس به آیندهاش امیدوار شدهام. اگر نظر مرا میخواهید، بین فیلمهایی که از ابراهیم حاتمیکیا دیدهام؛ «دعوت» ضعیفترینشان است. چه به لحاظ داستان، چه دیالوگنویسی، چه سطح روابط شخصیتها، چه پیچیدگیهای دراماتیک، چه ارتباط با حساسیتهای روز اجتماع، چه توالی پلانها، چه صحنهآرایی و حتی اغلب بازیها. که انگار برای پردهای که فیلمی از ابراهیم حاتمیکیا بر آن نقش بسته، کوچکاند. شاید تماشاگری که با دعوت، برای اولین بار فیلمی از حاتمیکیا را در سالن سینما میبیند، این تفاوتها زیاد آزار دهنده نباشد. اما درباره ما همه چیز فرق میکند. ما که از کرخه تا راین و خاکستر سبز را بر پرده سینما دیدهایم. و صحنهای که دکتر چشمهای سعید را باز میکند و از زاویه چشم سعید، خواهرش را میبینیم که بعد عمری بالای سرش ایستاده. میخواهید باور کنید یا نه، ما با این صحنه و در سالن تاریک، «زنده»، زار زدهایم. به خاطر همین چیزهاست، و به خاطر آن صحنهای که در خاکستر سبز، دختره بالکانی در حرکت آهسته تصویر باندهای سفید را باز می کند، که از فیلم «دعوت» خوشام نمیآید... اما تماشای آن امیدوارم میکند. 2- خدمت تماشاگرهای نوجوان سینما که عوض از کرخه تا راین، ابراهیم حاتمیکیا را قرار است با «دعوت» بشناسند عرض کنم که حاتمیکیا را دست کم نگیرند. این جوری نبینند. او شورها در سینمای ما به پا کرده است. موجها به راه انداخته است. دو سه تا فیلم داریوش مهرجویی را اگر کنار بگذاریم، او بهترین ملودرامساز دو دهه اخیر سینمای ماست. ملودرام میگویم و ته شور و هیجان و احساسات را مراد میکنم. ملودرام به عنوان یکی از نمایشیترین و موثرترین و ارزشمندترین گونههای سینمایی. همان چیزی که اپیزود آخر «دعوت» با بازی مریلا زارعی شبح خیلی ضعیفی از آن است. تماشای این اپیزود برای ما مثل این است که عشق قدیمیات را به هیئت پیرزنی فرتوت ببینی. ملودرام ساختن؛ یکی از اشکال اعلای داستان تعریف کردن است؛ پس بیش از هر جور داستان تعریف کردن دیگری، ایمان لازم دارد و حاتمیکیای آن روزها هنوز مردد نبود. شکایت سعید پیش خدا در از کرخه تا راین، بیش تر یک جور گلهگذاری ساده بود. 3- بعد هم که حاتمیکیا این دوره را پشت سر گذاشت و با آژانس شیشهای وارد دنیای تازهای شد، تردیدهایش را با صداقت با مخاطباش در میان گذاشت. این وسط فیلمهای قابل قبول ساخت و فیلمهای بد. موج مرده در مقام یکی از بهترین آثارش دیده نشد و برج مینو به عنوان یکی از ضعیفترین آنها، قدر دید. با این وجود همان طور که چند روز پیش در نشست مطبوعاتی فیلماش گفت، اجازه نداد تماشاگرها و منتقدان مسیرش را تعیین کنند. کمتر در دام این تحسینها یا انتقادها افتاد. بعد از کرخه تا راین، خاکستر سبز را ساخت و بعد از آژانس شیشهای، روبان قرمز را. که فیلمهایی حداقل به لحاظ ساختار داستانی، بالکل متفاوت بودند. اما حرفی که میزد، معمولا حرف دل اجتماعاش بود. این شد که حاتمیکیا محبوبترین و بانفوذترین فیلمساز ایرانی سالهای اخیر شد که از پرده عبور میکرد و نبض تماشاگرش را در دستاش میگرفت. نبضی که در برابر فیلمی از او درشتتر و پرخونتر میزد. 4- به جز معدود مواردی مثل خاکستر سبز و از کرخه تا راین و موج مرده و روبان قرمز، من البته تماشاگر پرشور آثارش نبودم. او از جای دیگر میآمد. فرزند نمایش نبود. به سینما به عنوان ابزار و وسیله نگاه میکرد، که این نکته خودش را در بهترین آثارش هم نشان میداد. با این وجود موثر بود. نافذ بود. آبروی سینما در عصری بود که این هنر دیگر مشروعیتاش را از خواست و رای و طلب مردماش نمیگرفت. پس وقتی به نام پدر را ساخت به عنوان یک عشق سینما هم که شده، بدجوری بهام برخورد. کارگردان فیلم به نظرم راست و صادق نیامد و سریال بعدیاش حلقه سبز، زیادی کم تاثیر بود. چه دوستاش داشتم چه نه، به نظرم رسید که از دست رفته است. 5- اما حالا و با دعوت، گیرم که حاتمیکیا ضعیفترین فیلماش را ساخته باشد، اما پشت تمام آن تصاویر کوچک و کم تاثیر، میشود نشانههایی هر چند کمرنگ، از فیلمساز پرشور آن سالها را دید. هنرمندی که در دورههای گوناگون اجتماعی، کوشیده تا زبان روز را پیدا کند و دست روی نبض حساس اجتماع بگذارد. تلاشاش گاهی وقتها به نتیجه رسیده و بعضی وقتها تنها یک تلاش و تجربه دیگر بوده. اما به هر زور و زحمتی که شده، توانسته ارتباطاش را با مخاطباش حفظ کند. باهاش راه بیاید. و حالا که دعوت هم دارد خوب میفروشد، زنگ هشداری است برای من منتقد که این ارتباط بین فیلمساز و تماشاگر را دست کم نگیرم. دعوت با همه بدسلیقگیهایش، با اپیزود وحشتناک ثریا قاسمی و ابراهیم فروتناش، با دیالوگهای اغلب پیش پا افتادهاش، در شرایطی که تقریبا هیچ صحنهای از آن (به جز نمای غروبی بیرون آمدن کتایون ریاحی از ساختمان) متاثرم نمیکند، حاتمیکیا را در آغاز یک راه تازه نشان میدهد. حالا یک بار دیگر او را در هیات فیلمسازی میبینیم که به دنبال راههای تازهای برای ارتباط با تماشاگرش است و برای رسیدن به هدف، در نما به نمای فیلم عرق میریزد. هر چند که ازش اصلا انتظار نداریم فیلمی بسازد که در اغلب صحنههایش عنصر جوی محشری مثل برف شمال تهران را داشته باشد و باز هیچ تاثیر نگذارد. ناسلامتی دعوت حاصل کار فیلمسازی است که برعکس شخصیتهای فیلماش با تمام وجود میخواهد باردار شود. منبع خبر : اعتماد |