سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
یادداشت مسعود فراستی درباره «سوپر استار» تهمینه میلانی؛ دختر قصه زمینی است، تا این که فرشته میشود و غیب میشود ![]() سینمای ما - دون ژوان مدرن، (سوپراستار) مشغول زندگی بیبند و بارش است و با این سبک زندگی حال میکند. ناگهان دختر جوانی، که بعداً معلوم میشود دختر اوست، به دستور کارگردان به وسط زندگیاش پرتاب میشود و مرتب به او درس اخلاق میدهد. تا اینجا خیلی مسئله نیست؛ میگذریم. اما در اواخر فیلم، دختر به ناگه غیب میشود و به عالم معنا میرود؛ «فرشته» میشود و بیرون از اثر میایستد و جست وجوی پدر برای یافتن او بینتیجه. گویا «رسالت» دختر - فرشته- «متحول» کردن بیمنطق و شعاری- و خوشایند برای مسئولان «ارزشی- فرهنگی» معناگرا- بوده و بس. دیگر قصه از دست میرود و شخصیت نیز. و فیلم در دامان معناگرایی، سقوط کرده و هیچ میشود. دیگر تماشاگر با چیزی روبهرو نیست که باور کند - که اصل قضیه است- و به جایش شعارهای اخلاقی در باب خودشیفتگی و بیاخلاقی و... مینشیند و فیلم؛ مخاطب را رها میکند و مخاطب نیز فیلم را. شخصیت (سوپراستار) و حتی تیپ مضمحل میشود؛ و فیلم نیز بیمعنا. در حالی که اگر قصه بلد بودیم و «اهل معنا»، میبایستی دختر، زمینی میماند و باورپذیر و اثرگذار و با او که زمینی است، جلو میرفتیم. و احیاناً به «معنا» میرسیدیم اما وقتی قصه بلد نیستیم و نمیفهمیم سینما، یعنی قصه و بعد آدمها و فضا و وقتی «معنا»، ادایمان است، ناچار از این سقوطیم. بد نیست همینجا بگویم که قبلتر هم گفتهام «چرا معناگراهای ما، همه فرشتهبازند؟ مگر انسان، خلیفه خدا نیست روی زمین؟» به این دلیل ساده، که انسان را و جایگاهش را و ستیز مدامش بین خیر و شر را باور نداریم. و خیرش را در فرشته شدن میدانیم نه در انسان بودن- و شدن. اما «معناگرا»های آنها - خارجیها- در سینما چگونهاند؟ و چه اثری میگذارند؟ همین سریال Lost را که در دست همه است ببینید. بحثاش را ادامه خواهیم داد. |
منبع : خبر |