سینما، ادبیات، مطالعات فرهنگی و ...
بتسى شارکی/ فرشید عطایی- لس آنجلس تایمز/ 10 آوریل- «آواز گنجشکها» اسم مناسبى براى فیلم جدید مجید مجیدى کارگردان و نویسنده ایرانى است. گنجشکها جزو معمولىترین پرندگان هستند؛ کوچک، قهوهاى رنگ، معمولی. زمین آدمهاى نادیده گرفته شده و معمولی، دقیقا همان جایى است که مجیدى خیلى دوست دارد در آن قدم بزند، و ما بار دیگر در این فیلم عشق عمیق او به آدمهاى معمولى کشورش را مىبینیم؛ آدمهاى معمولى با منابع ناچیز و مشاغل حقیر و بىاهمیت که در عین حال به طرز شگفتانگیزى از زندگىشان راضىاند.
البته این بدان معنا نیست که مجیدى صرفا به همین رضایت داده که اجازه دهد دوربین براى مدت بیش از حد طولانى یا بیش از حد عاشقانه از مناظر گسترده روستایى تا خیابانهاى شلوغ تهران حرکت کند، هرچند فیلمبردارى تورج منصورى زیباست. چهره آدمها که دوده و زندگى بر آنها حک شده، مملو از آزردگى و ناکامى و پذیرش شرایط است. مجیدى از بازى کردن با شخصیتهاى داستانىاش لذت مىبرد؛ او شخصیتهاى خود را در موقعیتهایى قرار مىدهد که مجبور شوند توانایىهاى اخلاقى درونىشان را به بوته آزمایش بگذارند و اجازه مىدهد انتخابهاى بد و خوب آنقدر طولانى در کنار هم قرار بگیرند که سرانجام پیامد آن را ببینیم. در فیلم «بچههاى آسمان» (1999) که نامزد کسب جایزه اسکار بهترین فیلم خارجى شده بود، دخترک داستان که یک جفت کفشش گم شده متوجه مىشود که یکى از همکلاسىهایش یک جورهایى آنها را به ارث برده و به دنبال راهى مىگردد تا کفشهاى خود را پس بگیرد. ولى وقتى مىبیند زندگىاى سختتر از زندگى خودش هم وجود دارد، پا پس مىکشد. مجیدى در فیلم آواز گنجشکها که فیلمنامه آن را با همکارى مهران کاشانى نوشته، بار دیگر قدم در همان مسیر گذاشته است. در این فیلم شخصیتى به نام کریم (رضا ناجی) را مىبینیم که تمام طول روز را در یک مزرعه پرورش شترمرغ مىگذراند و از پرندگان مراقبت مىکند و تخمهاى بسیار بزرگ و ظریف آنها را جمع مىکند. ولى شرایط که هرگز به این مرد فقیر خانواده دوست روى خوش نشان نداده، سختتر مىشود. یک روز یکى از شتر مرغها از مزرعه فرار مىکند، کریم براى گرفتن آن مىدود، ولى پرنده از دست او مىگریزد و کریم به زودى متوجه مىشود که فرار کردن آن شترمرغ به قیمت از دست دادن شغلش تمام شده است. او در خانه هم تحت فشار است. دختر بزرگش هانیه (شبنم اخلاقی)، ناشنواست، سمعکش خراب شده، و هیچ پولى وجود ندارد – مخصوصا در این شرایط – تا یک سمعک نو برایش بخرد. کریم با پسر جوانش حسین (حامد آغازی) همیشه سر مخالفت دارد؛ حامد به همراه دوستانش نقشهاى خیالى مىکشد مبنى بر اینکه در یک آبگیر پر از گل و لاى در نزدیکى خانهشان پرورش ماهى راه بیندازد؛ او مىگوید مطمئن است که با این کار میلیونر مىشود. ولى شانس و اقبال در فیلمهاى مجیدى به غیرمنتظرهترین شکل ممکن تغییر مىکنند. کریم با موتور کهنه خود به شهر تهران مىرود؛ در آنجا او را با راننده تاکسى اشتباه مىگیرند و از اینجاست که صاحب یک حرفه جدید مىشود. او به زودى تاجران را با ماشین در شهر جابهجا مىکند و هر شب پولى به دست مىآورد که خیلى بیشتر از تصور او است. او از طرفى به یک زبالهگرد حرفهاى تبدیل مىشود و با چشمان تیزبین خود یاد مىگیرد که چگونه با جمعآورى وسایلى که شهروندان تهرانى دور مىاندازند وضع مالى خانواده خود را بهبود بخشد. به زودى آنتن تلویزیون و قاب پنجره و خیلى چیزهاى دیگر را به ترک موتور خود مىبندد و آنها را به خانه مىبرد. کریم هر چه بیشتر پول در مىآورد و تل زبالههایى که جمع کرده هر چقدر بیشتر مىشود زندگىاش بىثباتتر مىشود. آن مرد راضى و سخاوتمند که هیچ چیزى نداشت به مردى ناراضى تبدیل شده و فقط گنجینه زبالههاى خود را بیشتر مىکند. هرچند نکات اخلاقى بسیار زیادى در فیلم آواز گنجشکها گنجانده شده، ولى در عین حال طنز زیادى هم در آن وجود دارد؛ از همان تغییرات ناگهانىاى که در زندگى کریم رخ مىدهد تا جستوجو براى پیدا کردن شترمرغ فراری. این چهارمین همکارى ناجى و مجیدى است. این بازیگر و کارگردان بده و بستان خلاقانه خیلى خوبى با هم دارند؛ آنها با همکارى هم حد و حدودهاى شخصیتها را هر بار گستردهتر مىکنند. کارگردان یک مهارت خاص دیگر هم دارد و آن گرفتن بازىهاى تکاندهنده و شگفتانگیز از بازیگران کودک است. این توانایى مجیدى که به فیلم «بچههاى آسمان» سرزندگى خاصى داده بود، در فیلم آواز گنجشکها هم جارى و سارى است. «آغازی» در نقش پسر جوان کریم به طرز دلچسبى از پدرش نافرمانى مىکند و در مورد نقشه پرورش ماهى همیشه خوشبین است. من به عنوان یک زن آمریکایى وقتى این فیلم را تماشا مىکنم در تصویرى که از زندگى خانوادگى نشان داده مىشود نمىتوانم تحت تاثیر تفاوتهاى فرهنگى شدید قرار نگیرم، مخصوصا در روابط بین زنان و مردان. شخصیتهایى که مجیدى از کودکان و پدرانشان به تصویر مىکشد غنى و پربارند؛ بعضى وقتها بین آنها جنگ و درگیرى هست ولى همیشه محبتآمیز است. ولى مادران هرگز از زمینه خارج نمىشوند و در حاشیه باقى مىمانند. آنها کارآمد و سختکوش و وفادارند. ما آنها را دوست داریم ولى آنها موجوداتى چند بعدى هستند که داراى عواطف به خصوصى هستند و براى خود داستانهایى دارند. در فیلم باران (محصول سال 2001) یکى از کارگرانى که براى به دست آوردن کار مىجنگد یک دختر است که خود را به شکل مرد درآورده است چون او فقط از این طریق مىتواند شغل مربوطه را به دست بیاورد. ولى حتى در آن فیلم هم مرتفع کردن یک دوراهى اخلاقى همچنان در قلمرو مردانه باقى مىماند. آمادگى براى تغییر فردریک و مرى ان بروسات/ اسپریچوئلیتى پرکتیس- کریم (رضا ناجی) به همراه همسرش نرگس (مریم اکبری) و دو دختر و یک پسر در روستاى کوچکى واقع در غرب تهران زندگى مىکند. او در یک مزرعه پرورش شترمرغ کار مىکند و شترمرغها را نیز به شدت دوست دارد. یک روز یکى از شترمرغها از مزرعه فرار مىکند و کریم که نتوانسته شترمرغ را به دست بیاورد مىداند که بدشانسىهایش آغاز شده است. شتر مرغى که گم شده دو هزار دلار مىارزد و کریم از محل کارش اخراج مىشود. مجید مجیدى یکى از کارگردانهاى ایرانى محبوب ماست. تمام داستانهایى که او تاکنون نوشته داراى وجه معنوى هستند و در آنها احترام خاصى به انسانها و اشتباهاتشان گذاشته مىشود. از جمله فیلمهاى او که ما از دیدنشان لذت بردهایم به اینها مىتوان اشاره کرد: بچههاى آسمان، رنگ خدا، باران و بید مجنون. این فیلمها ما را به اعماق زندگى شخصیتهایشان فرو مىبرند و جنبههاى معنوى زندگى روزمره و نحوه برخورد ما با دیگران را نشان مىدهد. همان طور که اغلب در فیلم رخ مىدهد، یک شکست در زندگى کریم، درى را براى احیاى معنوى بر او مىگشاید. او یک روز بر اثر افتادن از یک بلندى آسیب مىبیند و وقتى در بستر بیمارى است مىفهمد که چقدر به مهربانى همسر و همسایگانش نیازمند است. کریم سرانجام با زیبایى دنیاى طبیعى آشتى مىکند و با گنجشکى که در اتاقش گیر افتاده احساس همذاتپندارى مىکند. او وقتى گنجشک را آزاد مىکند، ما مىفهمیم که براى ایجاد تغییر در خود آماده شده است. بازیافتن ایمان گمشده استیون هولدن/ نیویورک تایمز/ 3 آوریل- در اولین و آخرین صحنه فیلم «آواز گنجشکها» قصه معنوى و جزماندیشانه مجید مجیدى فیلمساز ایرانی، یک شترمرغ نشان داده مىشود که با کنار رفتن لایههاى داستانی، به نماد شکوه و راز و رمز طبیعت تبدیل مىشود. ماجراى فیلم از این قرار است که کشاورز فقیرى به نام کریم که به همراه همسرش نرگس (مریم اکبری) و سه فرزندشان در یک روستا زندگى مىکند، طى حوادثى روح خود را از دست مىدهد و پس از آنکه دورهاى جهنم مانند را که در آن تسلیم وسوسههاى دنیاى مادى مىشود، از سر مىگذراند، دوباره روح خود را باز مىیابد. هرچند آواز گنجشکها بعضى از مشخصات درام ناتورالیستى را دارد، ولى در واقع یک سرى درسهاى اخلاقى سختگیرانه است که کنار هم قرار گرفتهاند و به شکل یک موعظه خشک و عبوس درآمدهاند. آواز گنجشکها که فیلم ارسالى ایران براى شرکت در رقابت اسکار بهترین فیلم خارجى در سال 2008 بود، احتمالا مذهبىترین فیلمىاست که از آقاى مجیدى در ایالات متحده اکران مىشود؛ پیش از این معروفترین فیلمهاى او؛ یعنی، «بچههاى آسمان»، «رنگ بهشت» (رنگ خدا)، و «باران» کمک کردند تا سینماى ایران مورد توجه جهانیان واقع شود. در فیلم «درخت بید» (بید مجنون) (2005) که جدیدترین فیلم اکران شده از او در ایالات متحده است، یک استاد نابیناى ادبیات به طرز معجزهآسایى حس بینایى خود را باز مىیابد ولى خیلى سریع دچار یأس مىشود چون دنیایى که بیرون از تخیلش مىبیند و همچنین تصویر خودش در آیینه برایش چندشآور است. یکى از نشانههاى اینکه رئالیسم موجود در فیلم آواز گنجشکها اتفاقى است این است که آقاى ناجی، بازیگر 66 ساله که در فیلم «رنگ بهشت» نقش پدر آن پسر نابینا را بازى مىکرد در این فیلم نقش یک مرد 40 ساله را بازى مىکند. تقریبا با شروع داستان، بدشانسىهاى کریم هم آغاز مىشود. او کارگر یک مزرعه پرورش شترمرغ است، یک روز یکى از شترمرغها از مزرعه فرار مىکند و او به دنبال آن مىدود ولى نمىتواند آن را بگیرد و به همین دلیل شغل خود را از دست مىدهد. در اینجا صحنهاى هست که طنز شیرینى دارد: کریم خود را به شکل یک شتر مرغ در مىآورد و با انجام دادن یک جور رقص جفتگیرى بیهوده تلاش مىکند حیوان را فریب بدهد و به چنگ بیاورد. انگار این همه مشکل براى کریم بس نیست، چون هانیه (شبنم اخلاقی) دختر نوجوانش که ناشنواست یک روز به طور اتفاقى سمعکش توى منبع آب پر از گل و لاى روستا مىافتد. کریم توى آن آب و گل و لاى فرو مىرود و سمعک را پیدا مىکند ولى سمعک دیگر کار نمىکند. کریم براى تعمیر سمعک با موتورش راهى تهران مىشود و از اینجا به بعد است که کریم کمکم از حال و هواى روحى و معنوى خود خارج مىشود. یک تاجر شتابزده و پرحرارت او را با راننده تاکسى اشتباه مىگیرد و کریم هم یک کار پرسود جدید پیدا مىکند؛ یعنی، با موتور خود در سطح شهر تهران مسافرکشى مىکند. بخش میانى فیلم که طولانى هم هست، زندگى مدرن شهرى را به شکل جهنمى روى زمین نشان مىدهد. تصویر کریهى از شهر تهران نشان داده مىشود: یک زمین کثیف و درهم و برهم که محل احداث یک ساختمان است و پشت هم اندازهاى موبایل به دست درباره ترافیکى صحبت مىکنند که در آستانه قفل شدن است. کریم مدت کوتاهى به کار جابهجا کردن وسایل مشغول مىشود و پس از آنکه یک روز موتورش از کار مىافتد و دیگر نمىتواند به دنبال گروهى که اجناس را حمل مىکنند، برسد یک یخچال را براى همسرش مىبرد، ولى همسرش مىگوید آن یخچال را نمىخواهد. کریم که از دیدن تل زبالههاى قابل استفاده در خیابانهاى تهران، حیرت مىکند، آن آشغالها را به خانه مىبرد و آنها را بستهبندى مىکند تا اینکه انبوه زبالههاى توى حیاط خانهاش به بزرگى همان تل زبالههایى مىشود که این آشغالها را ازدرون آنها بیرون کشیده است. در این ضمن، پسر جوانش حسین (حامد آغازی) به همراه دوستانش در خیال خود مىبینند که با پرورش ماهى قرمز در آبگیر نزدیک خانهشان مىتوانند میلیونر شوند. کریم طى حادثهاى ناگهان از وسواس خود نسبت به جمعآورى زبالههاى قابل استفاده دست برمىدارد و از اینجا به بعد ایمان گمشده خود را بار دیگر باز مىیابد. آواز گنجشکها بدون اینکه ابائى داشته در اغلب موارد به اثرى ملودرام و احساساتى تبدیل مىشود ولى این حکایت ساده درباره ارتباط یک مرد شریف و درستکار با خانوادهاش، جامعهاش و مهمتر از همه ایمانش قدرت یک اعتقاد محکم را دارد. صحنههایى هم که از زندگى روستایى نشان داده مىشود – مخصوصا صحنهاى که کریم از بالا نشان داده مىشود که دارد یک در آبى رنگ را در وسط یک زمین حمل مىکند – بسیار زیبایند. در شادترین لحظه فیلم، کریم در حالى که در قسمت عقب یک کامیون سوار است و بچهها احاطهاش کردهاند، با چشمان نیم بسته و لبخندى بر لب مىخواند: «دنیا دروغ است؛ دنیا یک خواب است.» حالت سرخوشانه و پرشور و حرارت او به قلب آدم نفوذ مىکند. کمدى خاموش نیکولاس راپورد/ ویلیج وویس/ 31 مارس- جذابیتهاى مستقیم فیلمهاى ملودراماتیک مجید مجیدى که مثل یک خیزاب ناگهان برمىخیزند مدتهاست که باعث شدهاند این کارگردان نامزد جایزه اسکار به قرینه عباس کیارستمى و جعفر پناهى تبدیل شود؛ قرینهاى که طبق اصول مکتب قدیم فیلم مىسازد و کارهایش پس زده مىشود. جدیدترین فیلم مجیدى درباره پدرى به نام کریم (رضا ناجی) است که در یک مزرعه پرورش شترمرغ کار مىکند و مىخواهد با وجود تمام بدشانسىهایى که بر سر راهش قرار مىگیرد همچنان مرد خانه و خانوادهاش باقى بماند. عنصرى از کمدى خاموش در این فیلم وجود دارد و این نه تنها در طنز ملایم یا ادا و اطوارهاى کریم دیده مىشود، بلکه در احساسات ساده (و نه ساده انگارانه) موجود در فیلمنامه نیز دیده مىشود؛ دویدن به دنبال یک شترمرغ در تپههاى خشک، مرد تاجر در شهر شلوغ تهران روى موتور کریم مىنشیند و کریم در یک آن تبدیل به راننده مسافربر مىشود. کریم که از بدشانسىهاى زندگىاش به ستوه آمده و در عین حال که بچههایش را دوست دارد به انگیزههاى آنها نیز مشکوک است. او در شرایط دشوار اقتصادى به شهر مىرود و در آنجا با موقعیتهاى تازهاى براى پول در آوردن و البته سردرگمىهاى اخلاقى مواجه مىشود. ولى دیدگاه کریم در دستان ناجى کمى محدود مىشود و وقتى پسر جوانش و دوستان او عقب افتادن برنامهشان براى راهاندازى یک دریاچه پرورش ماهى قرمز را تحمل مىکنند، ما با حالت بهتزده کریم را مىبینیم که آوازى به این مضمون مىخواند که دنیا دروغى بیش نیست و همه چیز خواب و رویا است. فیلم به طرز خوشایندى بىو سروته است تا اینکه به نقطه اوج غمگین و اشکبار خاص مجیدى مىرسد؛ که البته نقطه اوج این فیلم به هیچ وجه در حد فیلم قبلى مجیدی؛ یعنی، «بید مجنون» نیست. یک فیلم زیبا و دوست داشتنی اندرو اوهر/ مجله سالن/ 9 آوریل- جدیدترین فیلم مجید مجیدى کارگردان ایرانى با آن شترمرغها و قهرمان مرد امل ولى اساسا دوستداشتنی، لوکیشنهاى نمادین معنوىاش و زیبایىشناسى نورئالیستی، همان آمیزه تفکر آرام و تفنن و تراژدىاى را در خود دارد که باعث شکل گرفتن فیلم «بچههاى آسمان» شد؛ فیلمىکه یک دهه پیش به موفقیت خیرهکنندهاى در جهان دست پیدا کرده بود. با توجه به بازار ضعیف فیلمهاى هنرى در سینماى جهان، بعید است که آواز گنجشکها به موفقیت بزرگ فیلم بچههاى آسمان دست پیدا کند، ولى این فیلم یک اثر زیبا و دوستداشتنى است و ارزش دیدن دارد. رضا ناجی، بازیگر همیشگى فیلمهاى مجیدى که براى بازى در این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره برلین را به دست آورد، نقش مردى به نام کریم را بازى مىکند که در اواخر دوره میانسالىاش قرار دارد و شغلش مراقبت از شتر مرغها در یک مزرعه پرورش شترمرغ است ولى یک روز به طور اتفاقى یکى از شترمرغهاى بزرگ از آنجا فرار مىکند و او به همین دلیل اخراج مىشود. شترمرغ در رفته که در تپههاى مرتفع اطراف تهران گم شده، از اینجا به بعد داستان فیلم را شکل مىدهد. کریم که آنقدر بىپول است که حتى نمىتواند براى دختر ناشنوایش که سمعکش خراب شده، یک سمعک نو بخرد، مجبور مىشود دست به خردهکارى بزند، با موتور مسافرکشى مىکند و آشغالهاى قابل استفاده را جمعآورى مىکند و مىفروشد. کریم خیلى آرام به سمت یک بحران اخلاقى و معنوى و بدنى در حرکت است، بحرانى که ظاهرا در اعتقاد پسر جوانش منعکس شده که مىگوید مىتواند با راه انداختن پرورش ماهى قرمز در منبع آب متروکه نزدیک خانهشان میلیونر شود. مجیدى یکى از بهترین فیلمسازان در سنت زیباى ایران است؛ او در جستوجویش براى تجلىهاى غیرکلامى نه عجله مىکند و نه لحظهاى را هدر مىدهد و شخصیتها و داستانش داراى شفافیت و سادگىاى هستند که هرگز خستهکننده نمىشوند. آواز گنجشکها به عنوان حکایت زندگى یک مرد شریف و خانواده دوستداشتنىاش که با چالشهاى یک دنیاى در حال سقوط رو به رو شدهاند، فیلمى بسیار لذتبخش است. من خودم شخصا آن دسته از کارهاى مجیدى را ترجیح مىدهم که در آنها با مصالح داستانى ریسکپذیر خودش را به چالش مىکشد، مثل فیلم شبه متافیزیکى «بید مجنون» که در آن از نشان دادن تصویر احساساتى از زندگى طبقه متوسط پرهیز کرد و به جاى آن تصویر پیچیدهترى از طبقه متوسط ایران که طبقهاى پر از درگیرى است، نشان داد. ولى به لحاظ جشنوارههاى جهانى باید گفت که فیلم بید مجنون جزو ناموفقترین آثار مجیدى بوده، ولى این فیلم قطعا به آن شدت ناموفق نخواهد بود. |
منبع : حیات نو |