سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 15

 

مقاله‌ای از جواد طوسی و پاسخ امیر قادری؛
طوسی: نسل شما باید باور کند که همه ما قافیه را باخته‌ایم/ قادری: عقب ماندن از قافله روز هیچ افتخاری ندارد
طوسی: نسل شما باید باور کند که همه ما قافیه را باخته‌ایم/ قادری:  عقب ماندن از قافله روز هیچ افتخاری ندارد

اصل مقاله جواد طوسی: «بلا روزگاریه عصر گوگل»


« سالی دیگر بدون علی حاتمی،

 

 

اصل مقاله جواد طوسی: «بلا روزگاریه عصر گوگل»


 

« سالی دیگر بدون علی حاتمی، پاییزی گم شده در ابر و غبار... . در کجای این شهر سربی بی‌ترحم می‌شود سراغ تو و آدمهایت را گرفت؟ خودت غربتت را خوب حس می‌کنی. اون حرف «قیصر» یادته که می‌گفت «دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله قصه گوش دادنو نداره»؟... . قصه‌های تو چه ربطی به این دنیای باقالی به چند من داره؟ خودت در فیلم «حسن کچل» بازی را با «یکی بود یکی نبود» شروع کردی. اون موقع وقتی می‌خواستی ما را به دنیای فانتزی و پرخیالت راه بدی تا با حسن کچل و چل‌گیس بُر بخوریم، نقالت حسرت گذشته‌های پاک و زلال را می‌خورد. حالا ما چی بگیم که داریم حسرت آن دوره روایت‌پردازی تو را می‌خوریم؟ هروقت که دلم می‌گیره سری به «طوقی»ت می‌زنم و توی ذهن خیالپردازم پرش می‌دم. می‌دونم اون برای سیدمرتضی شگون نداشت و مرگشو رقم زد. اما کار ماها و زندگی‌مون دیگه از شگون داشتن و نداشتن گذشته و بز بیاری همین‌جوری داره برامون رج می‌زنه. دیگه تو این اوضاع «قمر در عقرب»، پیش خودت می‌گی «بی‌خیال شگون و طوقیتو هوا کن». تقدیر محتوم سیدمرتضای تو که ریشه در سنت داشت، اون آویزون شدن از بادگیر زیر گذر بود. صورت خونین او را بعدا در فیلم «کندو» هم دیدم و فهمیدم شق‌القمر اجرای کنشمندانه در دل سنت، باز همون صورت خونی و بدون آش و لاشه... . حالا حکایت ماست که انگار یک‌چیزی‌مون می‌شه و در این طی طریق عجیب و بی‌سروشکل از سنت به مدرنیته‌ای که دور افتادن از هم و بیگانگی و کلاف سردرگم بودن را نصیبمون کرده، داریم هرز می‌پریم و اصلا حرف همدیگر را نمی‌فهمیم. علی‌آقا! اون زمان لااقل وقتی که می‌گفتی «ف» طرفت تا خود «فرحزاد» رو می‌خوند اما الان وقتی صادقانه و بی‌شیله‌پیله درد دل می‌کنی و از یک معضل و بحران عمیق تاریخی اجتماعی حرف می‌زنی، طرفت بل می‌گیره و این تخلیه کردن صادقانه تو را به حساب نقطه ضعفت می‌گذاره و فاتحانه بالای سرت می‌شینه و با کینه و نفرت براندازت می‌کنه. راستش علی‌آقا! این «قیصرهای عصر گوگل» یا تو باغ نیستن یا خودشون را به کوچه علی چپ زدن. به‌قول اون مسافرخونه‌چی فیلم «دندان مار»: «من می‌گم آواره اون می‌گه راج کاپور»... اگه از دید اونا ما سوراخ‌دعا را گم کردیم، پس یکی از این رفقای ما چه معجونیه که دکترای «حقوق خصوصی» داره و به‌خاطر شغلش که توی امور تجاری و دعاوی و قراردادهای بین‌المللی است، یه پاش اینجاست و یه پاش خارج و نشستن پشت کامپیوتر و ایمیل و رفتن تو سایت‌ها جزء واجبات کارش است. او خوش لباسه و اغلب کراوات می‌زنه و آدم کتاب خونیه و بیشتر فیلمهای روز را می‌بینه. اما همین آدم اگه هردو سه شب یک‌بار فیلم «طوقی» تو را نبینه و با بعضی صحنه‌هاش توی خلوت خودش گریه نکنه، خوابش نمی‌بره و با فیلمهایی مثل «قیصر» و «داش‌آکل» و «سوته‌دلان» و «گوزنها» شارژ می‌شه... . جرم ما از دید «قیصرهای عصر گوگل»، عتیقه بودن و گذشته بازیه...‌، پس این رفیق شفیق ما که از نظر «Up-to-date» بودن مو لای درزش نمی‌ره، چرا اینقدر گذشته‌بازه؟ این وضعیت را (با دوز کم و زیاد) خیلی از هم‌نسلای من و نسل‌های قبل و بعد از من که اتفاقا پشت به این جامعه نکردند و دارند زندگی‌شان را می‌کنند و با تکنولوژی و ابزار مدرنیته سر جنگ و ناسازگاری ندارند، ممکن است داشته باشند. از خسرو دهقان و بهزاد رحیمیان و امید روحانی و ملک‌منصور اقصی و جهانبخش نورایی بگیر تا هوشنگ گلمکانی و احمد طالبی‌نژاد و شاپور عظیمی و شهرام جعفری‌نژاد و حمیدرضا صدر و علی معلم و احمد امینی و... از نسل جدید محسن آزرم و کریم نیکونظر و آرش خوشخو و خسرو نقیبی و علی میرمیرانی و بابک غفوری‌آذر و... . چرا اونا این برخورد نزدیکشان با کامپیوتر و لپ‌تاپ و سایت و گوگل و ایمیل و فیلم دیدن و موسیقی کلاسیک و سنتی و جاز و... منطقی و از نوع سوم است ولی بعضی از «قیصرهای عصر گوگل» فقط دوست دارند ادا دربیاورند و تیکه بیندازند و میاندار مجلس و وکیل‌مدافع هم‌نسلانشان باشند؟ آیا پیاده شدن و باهم این مسیر صعب‌العبور و پردست‌انداز را سروته کردن، عیبی دارد و چیزی از ما کم می‌شود؟ می‌دونم علی‌آقا! حسابی شاکی شدی و داری می‌گی اینا چه ربطی به من سوته‌دل داره؟ اما راستش تو بهانه خوبی برای مقایسه گذشته و حال و آسیب‌شناسی این زمونه زبان‌نفهم هستی. علی‌آقا! الان هرکی یک‌جوری داره خودشو گول می‌زنه...، یکی داره کولی می‌ده و یکی داره کولی می‌گیره و یکی خوب داره نقش بازی می‌کنه و یکی هم که آدم این زمونه نیست داره کارش به جنون کشیده می‌شه... مجیدآقای ظروفچی تو را گاهی در گوشه و کنار این شهر غبار گرفته می‌بینیم که داره با خودش حرف می‌زنه و یکهو عصیان می‌کنه و به زمین و زمان بدوبیراه می‌گه. مجیدای این زمونه خیلی بی‌کس‌وکارند. دیگه نه حبیب آقایی دارن، نه اقدسی که به او دل ببندند... . علی‌آقا! هیچ خبر داری عده‌ای دارند کم‌کاری‌هاشون را با وجه‌المصالحه قرار دادن جبران می‌کنند و تو را الگویی برای «سینمای ملی» که علم کردند، قرار می‌دن. علی‌آقا! خودت خوب قبول داری که همه ما توی هر سن‌وسال و با هر نگاه عقب‌مونده و امروزی، نیاز داریم با آدمهای بی‌تکلف تو، گاهی وقتها دمخور و محشور بشیم. حسن کچل تو، آسید مرتضای فیلم «طوقی»، آقای خاوری فیلم «خواستگار» و آقا مجید و آقا حبیب ظروفچی و فخرالزمان فیلم «سوته‌دلان»، ستارخان و باقرخان تو و امیر کبیر و ملیجک سلطان صاحبقران، رضای خوشنویس و طاهرخوش‌الحان و حاجی واشنگتن و بروبچه‌های جدا افتاده فیلم «مادر»، همه می‌توانند نقطه اقتدای خوبی برای دوپینگ کردن و تسکین یافتن باشند. قصه‌های تو و روایت‌پردازی و کلام موزون منحصربه‌فردت و قالب نمایشی آثارت و غم نهفته در آنها محمل و بهانه خوبی برای فاصله گرفتن از این دنیای خشک و زمخت و بی‌رنگ و پر از ریاست. دمت گرم و سرت خوش باد که این آثار پرخاطره را برای ما به یادگار گذاشتی و خودت رفتی که این روزها را نبینی، روزهایی که این اواخر با آتش گرفتن سینمای خودت همراه بود. راستی علی‌آقا! برای اینکه پایان این مصیبت‌نامه Happyend باشه وبه سیاه‌نمایی متهم نشم، یک التماس دعا دارم. دعا کن این «قیصرهای عصر گوگل» دست از این سیاه‌کاری‌ها و بچه‌بازی‌ها بردارن و حالی‌شون بشه که همه‌مون یک‌جور قافیه را باختیم و این بازی برنده‌ای نداره و خیلی وقته که رستم از شاهنومه رفته... . »

و حالا  پاسخ امیر قادری: «ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش...»×


 

«خوشحال‌ام که به ما گفتید «بچه» و «سیاه‌کار»، چون اصلا خوشحال شدم که پاسخ آن مقاله «قیصر عصر گوگل» را در سرمقاله چند روز پیش روزنامه فرهنگ آشتی دادید آقای طوسی. این طوری می‌توانیم بحث را ادامه بدهیم. تا درباره معضلی حرف بزنم که به نظرم مشکل اغلب روشنفکرهای این سرزمین است. حالا فرصتی دست داده تا به این نکته اشاره کنم که آن چه درباره جهانی سازی و آزادی اطلاعات نوشتم، درباره آن جمله معرکه بنیان‌ گذار گوگل که: «جهان آینده سرزنش‌مان خواهد کرد که در یک لحظه به تمام اطلاعات جهان دسترسی نداشتیم»، ارتباط چندانی به روشن کردن کامپیوتر و ایمیل چک کردن که شما درباره آن دوست‌تان گفته‌اید ندارد. این که آن آقا «وکیل بین‌المللی» است به جای خود محترم و محفوظ، اما برای حضور تاثیر گذار در قرن بیست و یک‌، ما و شما و کشورمان به ذهن‌های آزادتر و بازتر و مولدتری نیاز دارد و این چندان ربطی به این ندارد که دوست شما اهل مسافرت است یا بلد است ای‌میل چک کند یا نه. در چنین شرایطی راست‌اش فکر می‌کنم دیگر چندان جالب نباشد که ابتدای همه مقالات‌مان، مثل همین مقاله «بلا روزگار عصر گوگل»‌تان، درباره سیاهی دنیا و به آخر رسیدن عمر و شهر بی‌ترحم صحبت کنیم. برعکس آن چه شما تصور می‌کنید، این حرف‌ها اعتراض مورد نیاز امروز ما نیست. چون اصلا اعتراض نیست. یک جور شانه خالی کردن روشنفکرانه است. همان طور که انتهای مقاله‌تان هم از ما می‌خواهید باور کنیم همه چیز از بین رفته و به قول خودتان شاهنامه دیگر رستمی ندارد. به نظرتان این یک تناقض نیست که از آرمان خواهی شروع می‌کنید و هیچ انگاری می‌رسید؟ مستقیم گفته‌اید که دل‌تان می‌خواهد ما هم بنشینیم ور دل خودتان تا با هم غصه بخوریم و از گردش روزگار گله کنیم و عوض این که به خودمان و کمبودها و عقده‌های‌مان برسیم، یک بار دیگر تکرار کنیم: «بلا روزگاریه عاشقیت.» و باز تکرار و تکرار. می‌گویید دنیا تیره و تار و گرفتار و خراب و ویران است، که نتیجه‌ منطقی‌اش می‌شود این که هیچ کاری نکنید. که تلاشی برای ساختن و آباد کردن (که زحمت دارد و قاعدتا باید از خودمان شروع شود) نکنید. که همه چیز را به گردن دیگران بیندازید و از زمانه گله کنید. این طوری خودتان محفوظ و پاک و مطهر می‌مانید. عوض‌اش تمام مشکلات را حواله می‌دهید به یک دیو محو و مبهم که حالا اسم‌اش را می‌شود گذاشت: روزگار، یا زمانه، یا شرایط اجتماعی و سیاسی. این است که مجبور نیستید چیزی تولید کنیمد، چیزی بسازید، خودتان را کامل کنید و قدمی به جلو بردارید. به جای ان تبدیل می‌شوید به آدم‌هایی که عاشق شده‌اند و از دنیا می‌خواهند که هزینه عاشق شدن‌شان را بپردازند. این طوری مدام به حال خودتان دل می‌سوزانیم، خودمان را لوس می‌کنیم و تا دنیا دنیاست نمی‌توانیم روی پای خودمان بایستیم. پس در دنیای کودکانه‌ای باقی می‌مانیم که ساکنان‌اش شاید لذت معصومیت اجباری و تحمیلی‌شان را ببرند، اما باید گوشه‌ای بنشینند و نگاه کنند که بقیه دنیا را برای‌شان بسازند. همان دنیایی که به دلیل همین تفکر کمترین نقش را در ساختن‌اش داشته‌اید، و شاید به همین دلیل مدام باید بنشینید و از سرتا پایش عیب بگیرید و از ما هم بخواهید که در بازی شما شرکت کنیم و باور کنیم که... این که در مسیر چنین پیشرفتی چه بلایی سر احساساتی که سال‌هاست به آن‌ها خو کرده‌ایم، می‌آید البته یک بحث دیگر است. امیدوارم هر چه زودتر فرصتی پیش بیاید تا درباره‌اش بنویسم. خودم هنوز به پاسخ این سوال نرسیده‌ام که چطور می‌شود بین این شرایط پیچیده و احساسات قدیمی پیوند و تعادل برقرار کرد. جواب این سوال به اندازه همه تجربه‌های روزمره‌مان است. که در مسیرش زخمی می‌شویم و گاهی می‌میریم. اما همین است که هست و کاری‌اش هم نمی‌شود کرد. علی حاتمی هم که به بهانه بزرگداشت او یادداشت نوشته‌اید و به ما گفته‌اید بچه و سیاه‌کار، اتفاقا این شرایط متناقض را به بهترین شکلی درک کرده بود. این شمایید که یک وجه جهان او را گرفته‌اید و مدام در آن می‌دمید. ماجرای عاشقان خسته و خونین جانی که از زمین و زمان گله می‌کنند. حاتمی این را می‌دید و قبول‌اش داشت و با لذت روایت‌اش می‌کرد، که بخشی از وجود خودش بود. (و بخشی از وجود ما هم هست که با مجید ناکام و طاهر عاشق زندگی‌ها کرده‌ایم و می‌کنیم)اما در عین حال هنرمند روزآمدی به حساب می‌آمد (و البته می‌آید) که هم می‌کوشید تاریخ گذشته‌اش را حفظ کند، هم به یک جور فرم ایرانی در هنر شکل بدهد، و هم جا به جا ریش قومی که به بهانه عاشقیت تا این حد از تمدن و فرهنگ روز دنیا فاصله گرفته‌اند، و به جایش گوشه‌ای می‌نشینند و به حال خودشان دل می‌سوزانند (خیلی می‌بخشید) بخندد. «اجتماع خواب» و «جماعت چرتی» هزاردستان که یادتان نرفته و همه قربانیان فیلم دلشدگان را، از امین تارخ مجنون یار تا حمید جبلی مدهوش فرهنگ آن سوی آب. و از همه جالب‌تر و مشخص‌تر و واضح‌تر حاجی واشنگتن عاشق که رفته بود غرب و دست و پایش بسته بود و مدام باید کاغذ می‌نوشت برای خانواده‌اش و برای قبله عالم. و برای خودش دل می‌سوزاند و از روزگار نزارش می‌گفت. این بحث ادامه دارد آقای طوسی، چون فقط که شما نیست. این طرز فکر دامن‌گیری است در کشور ما. خلاصه کنم آن چه گفتم. که اگر درباره انسان‌هایی با فکرهای باز و بی‌شیله پیله در عصر آزادسازی اطلاعات حرف می‌زنم، انسانی که تلاش می‌کند یاد بگیرد جلوی چیزی را نگیرد و راه کسی را نبندد، این ربطی به کامپیوتر روشن کردن و ای‌میل چک کردن و در گوگل سرچ کردن ندارد. بحث‌ام سر تفکری است که مثل شما اسم آدم‌ها را ردیف می‌کند، از امید روحانی عزیزتا آرش خوش‌خو نازنین، تا یار جمع کند و حلقه و دایره و مجمع. تا نترسد. تا یادش نیاید که با این طرز تفکر چه قدر تنهاست و نفهمد که همین طرز فکر قبیله‌ای است که باعث شده در چنین عصری این قدر از قافله عقب بماند. هر چند که می‌دانم – و بارها نوشته‌اید – که به این عقب ماندن از قافله افتخار هم می‌کنید. »----------------------------------------------------------------------- × دواچی «سوته‌دلان» در لحظه غریبی این شعر را برای حبیب ظروفچی عاشق ناکام می‌خواند.
منبع خبر : فرهنگ آشتی


 نوشته شده توسط علی بیدار در شنبه 87/9/23 و ساعت 1:27 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1966
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 359242
جستجو در صفحه

خبر نامه