سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 15

متن ابراهیم حاتمی‌کیا در تمجید از «یه حبه قند» و توهین به اصغر فرهادی حاشیه‌ساز شد
تأسف‌‌بار و حزن‌انگیز است که کسی را توبیخ کنیم که چرا نشان می‌دهی مردم دروغ می‌گویند و در همان لحظه خودمان دروغ بگوییم
یه حبه قند



سینمای ما- متن کوتاهی که ابراهیم حاتمی‌کیا در تمجید از «یه حبه قند»، جدیدترین ساخته رضا میرکریمی نوشت، با نیش و کنایه‌های توهین‌آمیز این فیلمساز به همکار موفق دیگرشان اصغر فرهادی و تلویحاً با انتقاد از مضمون فیلم «جدایی نادر از سیمین» همراه بود. این حرف‌های تند و مغرضانه واکنش‌های متفاوتی را در فضای رسانه‌ای ایجاد کرد. این کارگردان سینما در این یادداشت نوشته است:
 «یا لطیف
 خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی. کام‌ات شیرین. اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان می‌رفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرس‌نشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتاب‌مان به جبرِ همکار تلخ‌مزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.
خیر ببینی برادر. تو با حَبّه قندی کام دودگرفته‌مان را شستی و به یادمان آوردی که ایرانی هستیم. نامی داریم و نشانی. ادبی داریم و آدابی، که به وقت شادمانی بدانیم چه باید کنیم و به وقت عزا چه باید باشیم.
سیّد عزیز، متوقع نباش که با این حَبّه قندت قادر به شیرین کردن کامِ جفامسلکان باشی. این تلخی به بلندای نسلِ این نهضت همچنان ادامه‌دار است، ولی بدان، این بارانِ سیاهِ جفایِ غریبه‌هایِ دوست‌نما، پایانی دارد. تو حوصله کن و مباد که شکایت به غریبه بری. تو شاگردِ مکتبِ فردوسی و حافظی که نه کوچیدند و نه شوقِ ترکِ سرزمین به فرزندانشان دادند. این عصر وارونگی پایانی دارد برادر!
برادرت ابراهیم حاتمی‌کیا، برگ‌ریزان یکهزار و سیصد و نود.»

حسین معززی‌نیا در یادداشتی که در واکنش به این متن منتشر کرد، در انتقاد به حرف‌های حاتمی‌کیا نوشت:
«امروز متنی به قلم ابراهیم حاتمی?کیا منتشر شده در ستایش فیلم «یه حبه قند» و نکوهش اصغر فرهادی. یا تعبیر درست‌ترش این است که بگویم متنی منتشر شده به‌منظور سرزنش اصغر فرهادی که تحسین «یه حبه قند» و رضا میرکریمی را هم در خود دارد.
این یکی از تأسف‌آورترین متن‌هایی است که در زندگی‌ام خوانده‌ام. بعد از خواندنش حالم بد شد. دلم گرفت. غمگین شدم. چون دیدم کسی که روزگاری از خالص‌ترین و صادق‌ترین آدم‌های این مملکت بوده، چنان دچار بغض و کینه نسبت به همکار فیلمسازش شده که از اولین روزهای امسال که در برنامه‌‌ای تلویزیونی حاضر شد و به اصغر فرهادی تاخت تا الان که به قول خودش فصل «برگ‌ریزان» فرا رسیده، هنوز نتوانسته بر احوالش فائق آید و کار را به جایی رسانده که پاک فراموش کرده در حالی دارد اصغر فرهادی را بابت نمایش شیوع دروغ‌گویی در جامعه‌ی ایرانی شماتت می‌کند که خودش دقیقاً و مشخصاً دارد دروغ می‌نویسد و اصغر فرهادی را متهم می‌کند به این که «در صف سفارت خرس‌نشان ایستاده تا از سرزمین همیشه آفتاب‌مان... متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری» شود! و او را متهم کرده که فیلم می‌سازد تا شکایت به غریبه برد و شوق ترک سرزمین به فرزندانش بدهد!

می‌شود «جدایی نادر از سیمین» را دوست نداشت، می‌شود اصغر فرهادی را دوست نداشت و می‌شود «یه حبه قند» را دوست داشت. هیچ‌کدام از اینها ایرادی ندارد. اما تأسف‌‌بار و حزن‌انگیز است که کسی را توبیخ کنیم که چرا نشان می‌دهی مردم دروغ می‌گویند و در همان لحظه خودمان دروغ بگوییم. تأسف‌بار است که وقتی فیلم‌مان مجوز نمایش نمی‌گیرد چند هفته پیاپی از وضعیت «سرزمین‌ همیشه آفتاب‌مان» شکایت کنیم و بگوییم آسمان ابری است، اما موقع حمله به اصغر فرهادی که می‌شود، ناگهان ابرها را بزنیم کنار و آفتاب را ببینیم.
تأسف‌بار است که خودمان برویم در آلمان فیلم بسازیم و نشان بدهیم که در کنار راین هم می‌شود خدا را جست و به وقتش به کسانی که اعتراض می‌کنند این بسیجی را برده‌ای در آلمان که چه بشود حمله کنیم و بگوییم شما تنگ‌نظرید، اما حالا بعد از بیست سال همکارمان را آدم خودباخته‌ای تصویر کنیم که چون یک جایزه از جشنواره همان کشور گرفته پس حتماً رفته پشت در سفارت صف ایستاده تا به آن «سرزمین ابری» پناهنده شود! و تأسف‌آور است که از خواننده یادداشت‌مان پنهان کنیم که همکارمان قبل از ساختن فیلمش چند ماه در آن «سرزمین ابری» سکونت داشت و می‌توانست با تهیه‌کننده‌ای آلمانی کار کند، اما پروژه‌اش را نیمه‌کاره رها کرد و آمد در سرزمین خودش فیلمش را ساخت. بنابراین اساساً نیازی به صف ایستادن پشت در جایی و تقاضای پناهندگی و گدایی جایزه از کسی نداشته است.
موضوع بحثم اصغر فرهادی نیست؛ اینها را نوشتم چون دلم گرفته از این منش که ابراهیم حاتمی‌کیا در پیش گرفته. نوشتم چون دوستش دارم و دلم نمی‌خواهد بیش از این ذهنش را صرف کینه‌جویی کند و حتی ستایش از فیلم شیرینی چون «یه حبه قند» را با این جور طعنه‌ و کنایه‌ها آمیخته کند. می‌توانستم عافیت‌اندیشی کنم و اینها را ننویسم. می‌توانستم سکوت کنم تا سلام و علیک‌مان برقرار بماند. می‌دانم که حالا دل‌خور می‌شود، اما ترجیح می‌دهم مثل خودش صریح حرف بزنم، هرچند که برنجانمش. ترجیح می‌دهم که بداند ما از او چنین انتظاری نداریم. ترجیح می?دهم بگویم که حواسش باشد روزگاری صراحتش با صداقت همراه بود.»

در متن دیگری که در واکنش به این نوشته حاتمی‌کیا منتشر شد، زهرا مشتاق عنوان "آقای حاتمی‌کیا؛ چرا نیش و کنایه؟"را انتخاب کرد و نوشت:

«سلام بر مردی که پایان عصر وارونگی را انتظار می?کشد . مردی که در این برگ ریزان و کام دود گرفته ، حبه?ای قند ، به یادش می?آورد اهل کجاست و کامش به خاطر اهل سرزمین آفتاب بودن شیرین می?شود !
من هم از شادمانی شما خوشحال شدم . از این که چیزی حالتان را خوب کرده. اما این نیش و کنایه?ها را و این اندازه سرریز بودن را فهم نمی?کنم .
من درباره هیچ فردی سخنی ندارم. بنای من رود کوچکی است که نرم نرم پیش آمده و اکنون به وسعت دریاست.
جریانی که زمانی با «داستان های یک شهر» پیش آمد . به «شهر زیبا» رسید . از«رقص در غبار» پرده برداشت. به «چهارشنبه سوری» رسید و ناگهان به اتفاق درخشانی چون «جدایی نادر از سیمین» رسید.
حتا دو لغت «ناگهان» و «اتفاق» هم غلط است . چون تمام این چند اثری که می?شود گفت تمام اهالی سینما آن?ها را دیده?اند ، خبر از تالیفی تصویری و اجتماعی است . آثاری که بیش از هر چیز نشانه?ای است از تولد اندیشمندی اجتماعی که پیرامونش را به طرز تکان دهنده?ای مورد واکاوی و جست و جو قرار داده و از صافی نگاهش ، اصل و قایع ، بی پرده و برهنه قابل مشاهده است .
پیچیدگی دشواری که تنها روایت و قصه است که تلخی بی نهایتش را اندکی قابل تحمل می?سازد.
و قرار گرفتن در برابر همین آینه تمام قد است که هیکل فربه و پرچربی و از ریخت افتاده این اجتماع تمام خشمگین را چنین نافرم و غیرقابل تحمل می?سازد.
فیلمساز محبوب دیار ما ، موافق شوید که دیگران هم گاه ، به اندیشه?ای دیگر ، دریافت?های خویش را تبدیل به فیلم سازند. و موافق باشید جهانی شدن نه تنها به مفهوم فروریختن مرزهاست ، بلکه جهانی شدن اندیشه نیز هست.
انتقال هر هشدار از اجتماعی به اجتماع دیگر نشانه?ای از بیداری است، و البته شباهت فاجعه بار اجتماع صرفا عقیدتی و ایدئولوژیک انسان?ها.
چیزهایی هست که خوشحالمان نمی?کند. رویمان را برمی?گردانیم که این همه بدقوارگی را نبینیم. اما انکار ما چیزی را تغییر نمی?دهد . ما زنجیروار به سلسله دلهره?آوری که ما را احاطه و مغروق ساخته متصل شده?ایم.
حالا هر اسمی روی آن گذاشته شود ، دیگر اهمیتی ندارد. از صف سفارت خرس نشان تا یک پیشانی انباشته از مهر دروغ و حتا متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری .
چه تلخ باشد ، چه شیرین و چه خوشمان بیاید یا نه ؛ ساختار تفکر در میان آدم های دنیا تغییراتی اساسی یافته است . وقتی نظریه انیشتین با آن اندازه از استواری ، دچار خلل ، تردید و در آستانه دگرگونی قرار می گیرد ؛ چگونه می توان حافظ و فردوسی را تنها به دلیل ماندن و کوچ نکردن ستود و ستایش کرد؟!
به دور از هر خشم و کینه سرریز شده?ای ، آیا راستین?تر و صادق?تر از «جدایی نادر از سیمین» مثالی برای تصویر اجتماعی چنین در آستانه هشدار می?توان یافت ؟
این فیلم برای من نما به نما ، نمایشی از اهمیت اخلاق در اجتماع انسانی است . اجتماعی که بندهایش ، دسته دسته از هم گسیخته می?شود . اجتماعی که داستانش از آمارهایش پیداست . آن جا که آمار سخن می گوید...

به دور از هر خشم و کینه سرریز شده ای که برای مردی چون شما و در دهه پنجاه زندگی که انتظار خویشتن داری بیشتری از او می رود، آیا...»


 نوشته شده توسط علی بیدار در شنبه 90/7/30 و ساعت 1:39 صبح | نظرات دیگران()

بهروز افخمی پیش از فیلم رضا میرکریمی فقط برای «قیصر» و «گوزن‌ها» چند بار پول بلیت داده است!
سایه بلند پادشاه فیلمسازان خوب بر سر «یه حبه قند» افتاده است/ سر پیری عشق فیلم‌ بزرگ و ماندگار «یه حبه قند» به دلم افتاده است!
یه حبه قند

 

سینمای ما- چیزی که «یه حبه قند» را تبدیل به یک فیلم بزرگ و ماندگار کرده آن است که سایه بلند پادشاه فیلمسازان خوب یعنی جان فورد بر آن افتاده است. بهروز افخمی کارگردان سینما به تازگی با نگارش یادداشتی «یه حبه قند» را ایرانی‌ترین فیلمی دانست که تا بحال دیده است. متن کامل یادداشت افخمی درباره اثر تازه رضا میرکریمی را در ادامه می خوانید:

برای دومین بار «یه حبه قند» را دیدم
دیروز برای دومین بار در یک هفته با پای خودم به سینما رفتم و «یه حبه قند» را دیدم و عجیب این است که می‌خواهم هر چه زودتر (شاید فردا) آن را برای سومین بار ببینم. من از این اخلاق‌ها ندارم و در سی سال گذشته برای دیدن هیچ فیلم ایرانی بیش از یک بار به سینما نرفته‌ام. پیش از انقلاب هم فقط برای «قیصر» و «گوزن‌ها» چند بار پول بلیت دادم و فقط همین دو فیلم را بیش از یک بار در سینما دیدم. اما آن وقت‌ها چهارده سال و نوزده سال بیشتر نداشتم.

عشق 55 ساگی...
حالا در پنجاه و پنج سالگی خودم هم حیران مانده‌ام که چرا این جوری شده‌ام و سر پیری عشق «یه حبه قند» به دلم افتاده است. راستی که این فیلم جان ما را جلا داد. نشان ما داد که حتی در روزهای افسوس و در این زمانه عسرت هنوز می‌شود فیلم‌های بزرگ و ماندگار ساخت. هنوز می‌شود فیلم‌هایی ساخت که قدر سینما را بدانند و لیاقت آن پرده بزرگ سفید را داشته باشند. امسال البته فیلم‌های ایرانی خوب و دیدنی کم نبوده‌اند. من از میان چهار پنج فیلمی که امسال دیده‌ام «مرهم» و «اینجا بدون من» را دوست داشتم اما این «یه حبه قند» پدر سوخته چیز دیگری است.


این فیلم را حتما باید در سینما ببینید
نمی‌خواهم چیزی از داستان یا جزئیات فیلم تعریف کنم چون می‌ترسم برای شما لذت و حیرت تماشای فیلم لطمه بخورد. این فیلم را حتما باید در سینما ببینید. این از آن فیلم‌هایی نیست که روی صفحه تلویزیون یا سینمای خانگی بشود دید و فهمید. بیشتر فیلم‌های خوب ایرانی روی صفحه تلویزیون وقتی که کوچک و خانگی می‌شوند بهتر به نظر می‌رسند، چون آنقدر جزئیات و ریزه‌کاری ندارند و پرده بزرگ و سالن سینما را کفایت نمی‌کنند. «یه حبه قند» اما فرق دارد و تجربه دیدنش روی پرده و در میان جمعیت حق مطلب را ادا می‌کند. این را هم بگویم که اگر به سفارش من به سینما رفتید در چهل وپنج دقیقه اول حوصله کنید و به من بد و بیراه نگویید. چهل دقیقه اول فیلم ممکن است برای بعضی از تماشاگران کمی خسته کننده باشد اما یک ساعت آخر تلافی‌اش را در می‌آورد و اگر مثل من گرفتار و شیفته برای دفعه دوم به تماشا رفتید شاید دیگر نیمه اول هم خسته نشوید.

سایه بلند «جان فورد» بر سر «یه حبه قند» افتاده است!
نمی‌خواهم بیش از این چیزی را لو بدهم. شرح مفصل و تجزیه و تحلیل را از همین حالا سر کلاس‌هایم شروع کرده‌ام و اگر فرصتی باشد در جایی چاپ خواهم کرد. فعلا می‌توانم به طور خلاصه بگوییم چیزی که «یه حبه قند» را تبدیل به یک فیلم بزرگ و ماندگار کرده آن است که سایه بلند پادشاه فیلمسازان خوب یعنی جان فورد بر آن افتاده است. «یه حبه قند» البته شبیه هیچ کدام از فیلم‌های فورد نیست و اصلا شبیه هیچ فیلم خارجی نیست. این ایرانی‌ترین فیلمی است که من تا حالا دیده‌ام اما جان فورد کبیر هم خیلی ایرانی بود. اینکه او اصلیت ایرلندی داشت و در آمریکا به دنیا آمده بود ربطی به اصل مطلب ندارد. جان فورد روح و قریحه ایرانی داشت و اگر شما در این مورد با من اختلاف نظر دارید مطمئن باشید که من درست می‌گویم و شما اشتباه می‌کنید.

 نوشته شده توسط علی بیدار در شنبه 90/7/30 و ساعت 1:37 صبح | نظرات دیگران()

 

  جدایی نادر از سیمین  

 

همزمان با معرفی فیلم " جدایی نادر از سیمین" به اسکار، DVD   های این فیلم به صورت

 قاچاقی به فروش می رسد و در خیلی از سایت ها، می توان فیلم را با کیفیت عالی دانلود کرد!

حال، این سئوال پیش می آید که چه کسانی از این کار سود می برند؟

1)     کسی که دی وی دی فیلم را می فروشد

2)     کسی که آن را کپی می کند که می تواند همان فرد مورد 1 باشد

3)     کسی که ــــ بی آنکه هزینه واقعی آن را به تولید کننده واقعی بپردازد ــــ آنرا تماشا می کند

 4)     ...

 

اما، چه کسی از آپلود کردن فیلم سود می برد؟ شما وقتی فیلمی را رایگان از سایتی دانلود می کنید کسی که فیلم را آپلود کرده چه نفعی می برد؟ چه کسانی پشت پرده این گونه اعمال ایستاده اند و چنین به نظر می رسد که از زمین خوردن دیگران سود می برند؟!

البته این اولین بار نیست که چنین اتفاقی می افتد؛ چند ماه پیش نیز، فیلم " اخراجی ها 3" همزمان با اکران به صورت قاچاقی به فروش رسید و متاسفانه عده ای کوته بین از این کار حمایت کردند و سعی کردند این فیلم را در مقابل فیلم جدایی نادر از سیمین قرار دهند. در این فرصت اندک، کاری به دلایل درست یا نادرست آن عده نداریم چرا که "هدف وسیله را توجیه نمی کند"؛

اما ظاهرا در این وانفسای اختلاس 3 هزار میلیاردی، سخن گفتن از اخلاقیات کمی دشوار است!!

 

 


 


 نوشته شده توسط علی بیدار در دوشنبه 90/7/11 و ساعت 1:30 صبح | نظرات دیگران()

دمی با خیام

خیام

امروز   که   نوبت   جوانی  من   است

می نوشم از آن که  کامرانی  من   است

عیبم نکنید گرچه  تلخ است خوش است

تلخ است  از آن که  زندگانی  من  است

*****


بر کوزه گری پریر کردم  گذری

از خاک همی نمود هر دم هنری

من دیدم اگر ندید هر بی  بصری

خاک پدرم در کف هر کوزه گری


 نوشته شده توسط علی بیدار در شنبه 90/7/2 و ساعت 4:0 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 357309
جستجو در صفحه

خبر نامه