سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 15

مجتبی راعی و رضا ناجی با فیلم "ترنج"

رضا ناجی: تصویر بیشتر از کلام اهمیت دارد

مصطفی علیمردانی

برنده خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد از "جشنواره فیلم برلین" برای بازی در فیلم آواز گنجشک‌ها در گفتگویی گفته است: بارها اتفاق افتاده که مردم ترک زبان عزیز به من گلایه کرده اند که چرا جای فلان بازیگر بازی نکردی که لهجه بدرستی ادا شود. من در این موارد همیشه سعی می کنم برای مردم توضیح دهم که در فیلم و سریال کلام به اندازه تصویر اهمیت ندارد. زیرا ممکن است شما یک اثر را دوبله شده ببینید. وقتی یک آمریکایی یا هر فردی از کشوری دیگر فیلم ایرانی می بیند نوع بیان لهجه برایش مهم نیست. بلکه بیشتر دقت می کند که فیلم چه موضوع و مفهومی دارد.

رضا ناجی در ادامه افزوده است: باید تاکیدمان بر وجوه تصویری و بازی ها باشد تا صدا. متاسفانه یک نگرش غلطی هم در تهران نسبت به لهجه وجود دارد که وقتی می گویند فلانی لهجه دارد این مساله را یک نقطه ضعف محسوب می کنند.

در حالی که من بازیگر که اتفاقا لهجه هم دارم در یک فیلم برای بشریت حرف می زنم و دوست دارم همه دنیا فیلمی را که بازی کرده ام، ببینند. من تا به حال برای اکران فیلم به کشورهای بسیاری مثل استرالیا، روسیه، آلمان، مجارستان و جاهای دیگر سفر کرده ام و با وجود این که فیلم ها صرفا با زیرنویس اکران می شد، بسیار گویا بود و از آن استقبال می کردند.

وی در پایان گفت: اگر دید جهانی داشته باشیم دیگر برایمان مهم نیست که مردم فلان جا لهجه را پسندیدند یا نه. حرف و پیام اثر نمایشی مهم است.

***

رضا ناجی،متولد تبریز، بازیگر سینما و تلویزیون، در بیش از 26 فیلم سینمایی و 4 فیلم تلویزیونی و 4 سریال تلویزیونی بازی کرده است. وی چندین جایزه بین المللی از جمله بهترین بازیگر مرد از جشنواره فیلم برلین، بهترین بازیگر مرد از جشنواره فیلم دمشق، دیپلم افتخار بهترین بازیگری از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر، بهترین بازیگر مردیازدهمین جشن سینمایی دنیای تصویر تندیس حافظ، جایزه بهترین بازیگر مرداسکرین آسیا پاسیفیک برای بازی در فیلم آواز گنجشک‌ها از استرالیا و ... دارد.

مجتبی راعیمتولد اصفهان، کارگردان و نویسنده سینما، 11 فیلم سینمایی را کارگردانی کرده است. وی کارگردان فیلم های غیر گیشه ای است و نگاهی انسانی و دینی در اکثر فیلم هایش دارد. رضا ناجی پیش از فیلم " ترنج" در فیلم دیگری از راعی با نام " تولد یک پروانه"(1376) بازی کرده است.

نقد فیلم ترنج

 

وقتی درهای آسمان باز می شود
کیوان کثیریان

 

پرداختن به موضوعات انتزاعی و ماورایی در سینما آن هم با امکانات فنی سینمای ایران ریسک بزرگی است و به راه رفتن روی لبه تیغ می ماند. از یک سو ترجمان تصویری مفاهیم و تصاویر فرامادی، تکنولوژی و مهارت فنی درست و درمان می خواهد تا پیش پاافتاده نشود کارکرد معکوس نداشته باشد  و دیگرآنکه ارائه مفاهیم مذهبی در سینما همواره در معرض خطر مستقیم گویی، شعارزدگی و مبتذل شدن قرار دارد و رسیدن به یک بیان متناسب با مضامین اینچنینی همیشه نگرانی بزرگی است.
خیال ها و خاطرات یک استاد نقاش آذری و شوریدگی ها و بی تابی ها و نگرانی های  او درباره مرگ و جهان پس از آن، موضوع یازدهمین فیلم کارنامه مجتبی راعی است. راعی از آن دسته فیلمسازانی است که به نظر می رسد تا به حال فقط  اعتقادی – و بگذارید بگویم دلی – فیلم ساخته است. کارنامه اش این را می گوید. او یا در حوزه سینمای جنگ کار کرده و یا فیلم هایش مایه های پررنگ مذهبی دارد. این مسیر به "تولد یک پروانه" و "عصرروز دهم" انجامید که به گمانم بهترین آثار او به حساب می آیند؛ چه به لحاظ روانی لحن و بیان سینمایی و چه از حیث کارگردانی و تسلط کامل او بر تکنیک (گرچه "سفر به هیدالو" را ندیده ام).
طبیعی است که هر فیلمسازی آزاد است طبق علایق وعقاید خودش فیلم بسازد به شرط آنکه مضامین مورد علاقه اش را درست به زبان سینما ترجمه کند. راعی فیلمسازی است که درعین حال که سینما را خوب بلد است معمولاً حرف دلش را فیلم می کند. این ویژگی برای هر سینماگری فارغ از کیفیت فیلمش، امتیاز بزرگی به حساب می آید و قابل احترام است.
 
فیلم تازه راعی بازهم بن مایه ای مذهبی دارد. هنر نقاشی برای او در فیلم "ترنج" بهانه ای است برای وارد شدن به خیالات و تصورات بیوک آقا بهاری و آغاز تغییر نگاه او به زندگی ومرگ.
بیوک آقا که یک نقاش سنتی و البته سرشناس است و دلبسته نقاشی هایش و خانواده و خانه درندشت، وقتی از بیماری لاعلاج خود آگاه می شود، به هم می ریزد، زایش هنری اش متوقف می ماند و دست و دلش به خلق اثر نمی رود.
مرگ اندیشی بیوک آقا به واسطه ارتباط معنوی اش با تابلوهای نقاشی شکل می گیرد و ایده ورود او به عالم مثال از طریق این تابلوها ایده درخشانی است.

یادآوری یک مفهوم کلیدی از سوی مردی عارف، بیوک آقا را برای رفتن آماده می کند و راه سعادت و آرامش را برایش هموار می کند؛ "اگر تصور کنی چیز قابل عرضه ای برای خدا در اعمالت نداری، سبک و راحت خواهی رفت. وگرنه اگر گمان داری اعمال نیک قابل توجهی در کارنامه ات هست، پس باید این را چهل نفر با امضا روی یک کفن، شهادت بدهند." این تمهید، بیوک را به درک تدریجی این معنا و درپی آن به مرتبه استغنا می رساند و از قید دلبستگی های دنیایی می رهاند؛ تابلوهایش را می فروشد و دست از خانه بزرگ قدیمی اش هم می شوید که چشم پسر وعروسش دنبال فروش آن است. این رهیدن از دنیا  و وارستگی آنچنان بیوک را سبکبال می کند و به شعف می رساند که در ایام محرم در خیابان  آوازی شادمانه زمزمه می کند.

رسیدن بیوک به این باور که درهای زمین بسته و درهای آسمان باز است، سترونی استاد نقاش را پایان می بخشد و او که ارادت خاص به واقعه عاشورا دارد دست به کار خلق تابلویی با همین موضوع می شود. باز شدن درهای آسمان به روی او در انتهای فیلم، هم ایده جذابی دارد و هم حامل بار استعاری زیبایی است.

با همه اینها با توجه به حجم بالای لحظات سوررئالیستی، قضاوت نهایی درباره فیلم "ترنج"  بسیار وابسته به  استانداردهای فنی و کیفیت اجرای بخش های کروماکی و پرده آبی است. ضمن آنکه فیلم به لحاظ مضمونی هم، گاه در مرز باریک خطر مستقیم گویی حرکت می کند اما کمتر به دامش می افتد.

و نکته آخر اینکه بازی رضا ناجی که بازیگر نقش اصلی فیلم است، خوب کنترل شده و برخلاف معمول از آن شلختگی ها و بی سامانی ها و خوشمزگی های کنترل نشده در بازی او خبری نیست.


 نوشته شده توسط علی بیدار در شنبه 92/10/21 و ساعت 3:0 عصر | نظرات دیگران()

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام

  

آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری

یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری

 

هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن

هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری

 

صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین

یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری

 

ز ابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان

تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری

 

بالای سرو بوستان رویی ندارد دلستان

خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری

 

تا نقش می‌بندد فلک کس را نبودست این نمک

ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری

 

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام

چون در نماز استاده‌ام گویی به محراب اندری

 

دیگر نمی‌دانم طریق از دست رفتم چون غریق

آنک دهانت چون عقیق از بس که خونم می‌خوری

 

گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان

گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری

 

از نعلش آتش می‌جهد نعلم در آتش می‌نهد

گر دیگری جان می‌دهد سعدی تو جان می‌پروری

 

هر کس که دعوی می‌کند کو با تو انسی می‌کند

در عهد موسی می‌کند آواز گاو سامری 

سعدی

 

چند روزی بود که این شعر را در ذهن خود می خواندم حالا از چه روی، خود نیز نمی دانم. فقط خدا عالم است و بس.

چه نیکک شعری است این و چه شاعری است این سعدی شیرازی که شکسپیر ایران ماست. خدایش رحمت کناد.


 نوشته شده توسط علی بیدار در سه شنبه 92/10/3 و ساعت 2:46 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 357289
جستجو در صفحه

خبر نامه